Desire knows no bounds |
Friday, April 17, 2009
مرنجان دلم را آقای دکتر، مرنجان
بعضی جاهای تهران هستن که بخوای نخوای يه امپیتری خاطره ميارن جلو چشمات. که میتونی سرتو بندازی پايين صدای آیپادتو تا آخر زياد کنی واسه خودت راه درکه رو بگيری بری بالا بیکه دلت بخواد يک کلمه با کسی حرف بزنی. آسمون و ماه نقرهش با يه عالمه ستاره شاهدن که اين بريدن ديگه برگشتی نداره يادته وقتی داشتی میرفتی بهت گفتم بيا دوست بمونيم، جاست فرندزای قديمی؛ گفتی نمیتونی استپبک کنی، حاضر نيستی چند پله بيای پايين. خنديدم که مطلقگرايی نکن بچه، دنيا هميشه رو يه پاشنه نمیچرخه. گوش نکردی و رفتی و ديدی که دنيا هميشه رو يه پاشنه نمیچرخه. با رودخونه میرم بالا. جاده میرسه به اون پيچ گندههه. از هم جدا میشيم. رفتی بیاونکه بدونی دل من مال خودت بود حال بغضای شبونهم بهخدا حال خودت بود آدما عوض میشن. من عوض میشم. من عوض شدم. ياد گرفتم گليم خودمو از آب بکشم بيرون، بیتو. تو اما رفتی و دنيا رو ديدی و برگشتی و خيال کردی من هنوز منتظر نشستهم لب پنجره. خيال کردی دنيا عوض میشه اما من و تو عوض نمیشيم. من اما عوض شدهم و هی تعجب میکنم ازينهمه عوض نشدنهای تو. ازينکه خيال میکنی همه چی رو میشه برگردوند سر جای اولش. من اما هيچوقت برنگشتهم سر جای اولم. هميشه رفتهم و زمين خوردهم و موندهم، اما باز پا شدهم و باز راه افتادهم به قصد رفتن. برگشتن اما؟ هيچوقت. تو پشيمون شدی و من حالا صندوقچهی دردم سخته اما باورش کن من ديگه برنمیگردم ايراد ما آدما اينه که تا هزار سال با فرست ايميجهامون زندگی میکنيم. بلد نيستيم چشامونو باز کنيم و ببينيم آدمی که جلومونه داره تغيير میکنه، اينهمه تغيير کرده. عادت کرديم جاهايی که دلمون نمیخواد ببينيم چشامونو ببنديم. تو چشماتو میبندی و خيال میکنی من همون آدم گذشتهم. من چشماتو باز میکنم وادارت میکنم نگام کنی ببينی چههمه عوض شدهم. میخندی و باورم نمیکنی. میخندم و رهات میکنم. قبول. اصلن پورکه نو؟ ايندفه نوبت توئه که تاوان بدی. مشکل نشيند آقای دکتر مشکل نشيند يادت باشه اما، من آدمِ نرفتنام، آدمِ دوست موندن. يا اصلن آدمِ دير رفتنام، خيلی دير. وقتی برم اما، ديگه آدم برگشتن نيستم. آدم مثل قبل شدن نيستم. اين يکيو باور کن. |
مدیت مدیدی است که از وبلاگ شما کیف می کنیم