Desire knows no bounds |
|
Thursday, June 18, 2009
wordoholic مردمانی که ماييم
مريضی مهم قرن بيست و يکم فقط ايدز و اماس و امثالهم نيست که، کلمه-زدهگی هم هست. بهخدا. ما الان خيليامون يه مشت آدمِ کلمه-زدهايم که هنوز کسی بيماریمونو کشف نکرده، هنوز خودمون حواسمون نيست. يه مشت آدمِ کلمه-آبسِسد که يه وقتايی تمام روز با هميم و هزار و يک حرف مربوط و نامربوط میزنيم، اما شب پای مانيتور دنبال فيدبکهای اصلی میگرديم، تو پستها، ایميلها، نوتها، کامنتها. تمام روز چشم تو چشم هم میگيم و میخنديم و شب تازه تو ایميل میشينيم حرفای اساسیمونو میزنيم. انگار حرفزدنِ فيس-تو-فيس رو ازمون گرفتهن. يادمون رفتهتش. يا نه، خودمونو درگير ريسکش نمیکنيم، درگير عوارض حسیش. پای مونيتور، تو جیميل، تو اديتور بلاگر، تو گودر همه چی آرومتره و سر صبرتر. میتونی حرفتو اديت کنی، بُلد کنی، ايتاليک کنی، يه رفرنس فِيک بذاری تهش که يعنی حرفِ من نيست، لينک بدی که يعنی دارم فقط نقل قول میکنم، يه دو نقطه دی بذاری ته نوشته که يعنی حالا زياد هم جدیم نگير، يه دو نقطه ستاره بذاری که يعنی ببين چه کولايم با هم، نهايتن هم يه سه نقطه بذاری ته جمله و خودتو راحت کنی. اوهوم. ما يه مشت آدمِ کلمه-زدهايم که کم کم داره يادمون میره قبلتر از اينکه اينترنتی در کار باشه و وبلاگی و مخلفاتی، آدما چه جوری از حرفای همديگه سر در مياوردن، چه جوری از حال و هوای واقعیِ همديگه خبردار میشدن، چه جوری حسهاشونو به هم منتقل میکردن. يپپپپپ. يه همچين جماعتی شديم خلاصه. |
|
Comments:
اینو دوست می داشتم بسیااااااار. چون خیلی همزاد پنداری داشت. یعنی اصلا ما خیلی بدیم که حرفامونو نمیزنیم بعد میایم میشینیم تایپ می کنیم. خیلییییییی
Post a Comment
|