Desire knows no bounds |
|
Tuesday, August 25, 2009
آقا يه نکتهای
من هی بيمارستانبيمارستان میکنم الزامن معنیش اين نيست که بيمارستانام بعد هی غم و اندوه و اينا میکنم هم الزامن معنیش اين نيست که افسردهم تازه دوستان در جريانن خودشون که معمولن افسردهترين حالت من بيش از نصف روز، يا فوقش تا نوبت صبحانهی بعدی بيشتر دووم نمياره اينه که عجالتن آدمی هستم غير بيمار و غير افسرده بهخدا اين طفلی هم وبلاگه ديگه معصوم که نيست که |
تکنه ی جالبی بود چه خوب
آخه این روزا اخبار هزار درد بیدرمون بجونمون زده .یه جورایی همه مریض شدیم .گر چه که
عجب طاقتی داریم ما.
وای اگر خودمون پسرمون دخترمون برادرمون خواهرمون...این بلاها رو سرش آورده بودن .
چرا دنیا تموم نمیشه ...وای اگه فقط یکی فقط یکیش راس باشه ...:(در حالی که میلرزیدم سرمو محکم به کف دستشویی میکوبیدم و فریاد میزدم :مرا بکشید مرا بکشید...)
چه طاقتی داریم ما چه طاقتی...
مریض شدیم دیوانه شدیم ...کاش میمردیم کاش همه با هم میمردیم کاش میمردیم میمردیم میمردیم ...