Desire knows no bounds




Sunday, September 27, 2009

يک سکانس ديگرِ وارده

[سه‌چار ساعت گذشته. مرد نشسته روی زمين، برهنه. زن نشسته روی پاهاش، صورت به صورتِ مرد، برهنه. پاهای زن حلقه شده دور تن مرد. هم‌ديگر را بغل کرده‌اند، چفت. زن دست‌هاش را حلقه کرده دور گردنِ مرد، چانه‌اش را گذاشته روی شانه‌ی سمت راست‌اش. مرد دست‌هاش را حلقه کرده دور تن زن، صورت‌اش را چسبانده به گردن‌اش. همان‌جور بغل‌کرده و چفت، با حرکتی يک‌نواخت و آرام -عين اين فيل‌های دم مراکز خريد، که توی‌شان سکه می‌اندازی بچه‌ها سوارش می‌شوند و تا سکه‌هه تمام شود با يک فرکانس نامتغيری عقب جلو می‌روند- عقب جلو می‌روند. انگار پدری دخترش را بعد از يک گريه‌ی مفصل در آغوش گرفته باشد تا آرام‌اش کند. بعد دختره که از جای گرم و نرم‌اش خوشش آمده، هی تمارض می‌کند هی سکه می‌اندازد توی پدر مربوطه، که اين فرايند آرامِ يک‌نواختِ دل‌چسب تمام نشود. ادامه داشته باشد قد تمام سکه‌های دنيا.]
[زن ومرد حينِ بغلِ سکه‌ای‌شان ورورور مشغول حرف زدن‌اند.]
[زن دماغ‌اش را می‌مالد به گوش مرد، با نيش باز، و يک هيه مستتر که يعنی يه چی بگم؟]
مرد: هوم؟ چی تو گلوت گير کرده کره‌بز؟ بگو. تا سکه‌مون تموم نشده هر حرفی رو می‌تونم بشنوم.
[زن با دندان‌هايی دونقطه-دی-وار گردن مرد را گاز محبت‌آميز کوچکی می‌گيرد.]
زن: هرچیِ هرچی؟
مرد: هرچیِ هرچی، ساموار.
زن: ساموارم بمون هميشه.
مرد: درد. سکه‌تون تموم شد سرکار خانوم، شارژ پليز.
[زن کمی از وضعيتِ قلفتی‌شان فاصله می‌گيرد، يک قلپ شراب سر می‌کشد لب‌های شرابی‌ش را می‌برد سراغ لب‌های مرد، لب پايينی‌ش را با دندان می‌گيرد و می‌چشد و برمی‌گردد سر جاش، چانه‌روی‌شانه‌ی‌سمت‌راست و فيلان.]
مرد: سکه‌ت همين بود الاغ؟
زن: بی‌بضاعت‌ايم آقا، سکه نمونده برامون لامصب.
[مرد خنده‌اش را ول می‌کند روی گردن زن، صورتش را می‌کشد روی شانه‌ی سمت چپ و حلقه‌ی بغل‌اش را تنگ‌تر می‌کند.]
مرد: خرتم اصن، بی‌سکه، لايف‌تايم.
زن: چاککرتيم. هاها.
مرد: کوفت. ها؟
[زن شروع می‌کند با سرانگشت روی ستون فقرات مرد تردد کردن.]
زن: داشتم فک می‌کردم عاشقی‌های من چه سير صعودی‌ای طی کردن واسه خودشون...
[نگارنده: اين سه‌نقطه‌ها يعنی اين‌جا مرد حرف زن را قطع کرده و می‌دود توش.]
مرد: دقيقن آقا، دقيقن.
زن: ...يعنی اصن من فک می‌کردم هرگز دوباره عاشق نمی‌شم، اما نه تنها عاشق شدم، بلکه اصن اوووووف.
مرد: آره‌ها. می‌بينی چه‌همه فرق می‌کنه اين بارِمون با تمام دفعه‌های قبلی؟ که اصن چه‌همه فرق...
زن: کهير می‌زنم بگی تاريکی با تاريکی‌ها!
[مرد دوباره خنده‌اش را ول می‌کند روی گردن زن و جوری فشارش می‌دهد که نفس زن بند بيايد.]
زن: بگو تاريکی آقا، بگو ولی لهم نکن.
مرد: د خب فرق می‌کنه الاغ. فرق می‌کنه لامصب. فرق...
[زن حرف مرد را با يک سکه‌ی طولانی قطع می‌کند.]
[دو-سه دقيقه صدای سکه می‌آيد.]
[دست‌گاه شروع به کار می‌کند مجددن، ال حرکت آرام يک‌نواخت.]
مرد: هووووممم. اين سکه‌ها رو کجا ضرب می‌کنی کره‌بز؟ می‌شه من بشم صندوق صدقات اصن؟
[زن در حالی‌که تلاش می‌کند برگردد به وضعيت قلفتی]
زن: بانک مرکزی‌‌تونيم قربان.
مرد: الاغ بودجه‌ی کل مملکت‌و يعنی؟
زن: بالاخره هر که را طاووس و فيلان.
مرد: گور بابای فيلان، من اصن جور هندوستان و تمام آسيای ميانه رو هم می‌کشم. آمريکا رو شما بی‌خيال شو ولی.
[زن خنده‌کنان در وضعيت قلفتی دست راست‌اش را سُر می‌دهد لای موهای مرد.]
زن: خداييش ولی فک کن. اصن با اين کيفيت رو به رشدی که من داشته‌م در عاشقی، با اين کيفيت‌ای که داره اين عاشقیِ من و تو، که اصن ديگه تَهِ‌شه و مَچ‌تر ازين نمی‌شه و اووووووف و اينا...
مرد: کره‌بز حرف‌تو بزن.
زن: ...داشتم فکر می‌کردم...
[زن صدايش را از آن صداها می‌کند که يعنی با من دوست باشيد و اين‌ها.]
زن: ...الان که اين‌همه داره بهمون خوش می‌گذره، عشق بعدی‌ئه ديگه چه معجونی می‌شه واسه خودش...
[مرد طبعن قهقهه می‌زند، يعنی اصولن راه ديگری ندارد.]
زن: ...يعنی دارم می‌ميرم واسه اين‌که اون آقاهه رو که قراره باکيفيت‌تر از تو باشه ملاقات کنماااا، دارم می‌ميرم.
[برق قطع می‌شود.]
...


تقديم به غازليل، ال هرگونه شباهت تصادفی
از وبلاگ سکانس-بريده‌ها


Comments:
ببین خانوم آیدا
من هی جلوی خودمو گرفتم که نگم اینو
ولی بعد از این پست دیگه نمی تونم.
تو با همین نوشتنت
با همین ها که یک ساله می خونم
یکی از چن تا دلیل منی که از دختر بودنم متنفر نباشم.
به این وسیله یه عالمه مچکر می باشم.
و اگر می شد همه پست هات رو شر کنم می کردم.اینجا یکی از معدود جاهایی اه که حس خوبی به زندگی می ده.به دختر بودن و مصائبش.
 
منم الان از گودر اومدم بگم خانوم آیدا، دمت گرم که این آخر شبی باعث شدی یه لبخند گل و گشاد بیاد بشینه رو لبام و هی کش بیاد و حالا حالاها هم تموم نشه. لاو یو زیادتا
 
چقدر دوست داشتني بود، اونقدري كه دلم از اين لحظه‌ها خواست، از اين حرفا خواست، از اين شورها خواست....
 
خيلي گشنگ بود :دي
فقط يه جاش با سليقه من جور نبود، اونم طرز خطاب كردن، اونم بيشتر از جانب آقاهه :دي باقيش فِقِلاده بود ! كلاَ توصيف سكه و عكس العملها زيباتر از خر و الاغ و قسمت آخر بود :خنده، اصلاَ به من چه، من ِ 4ساله غلط ميكنم چيزا رو ميخونم :سوت
 
بي نظيري يييييييييييييي:)
 
مرده دانیال حکیمیه؟
:)))))
 
be khoda,asan harf nadashshshs.
migama,man ba ejazat link dadam,basi hese khoob dashshshshsh.
 
no offence,but... in tabire sekke o fil kheili nemioomad be fazaaye kolli. mano hamash ba ordangi mindakht biroon az daastaan.nazasht khoob mast beshim jaane to.
 
سلام
لینک دادم به این پستتون
مرسی
 
Post a Comment

Archive:
February 2002  March 2002  April 2002  May 2002  June 2002  July 2002  August 2002  September 2002  October 2002  November 2002  December 2002  January 2003  February 2003  March 2003  April 2003  May 2003  June 2003  July 2003  August 2003  September 2003  October 2003  November 2003  December 2003  January 2004  February 2004  March 2004  April 2004  May 2004  June 2004  July 2004  August 2004  September 2004  October 2004  November 2004  December 2004  January 2005  February 2005  March 2005  April 2005  May 2005  June 2005  July 2005  August 2005  September 2005  October 2005  November 2005  December 2005  January 2006  February 2006  March 2006  April 2006  May 2006  June 2006  July 2006  August 2006  September 2006  October 2006  November 2006  December 2006  January 2007  February 2007  March 2007  April 2007  May 2007  June 2007  July 2007  August 2007  September 2007  October 2007  November 2007  December 2007  January 2008  February 2008  March 2008  April 2008  May 2008  June 2008  July 2008  August 2008  September 2008  October 2008  November 2008  December 2008  January 2009  February 2009  March 2009  April 2009  May 2009  June 2009  July 2009  August 2009  September 2009  October 2009  November 2009  December 2009  January 2010  February 2010  March 2010  April 2010  May 2010  June 2010  July 2010  August 2010  September 2010  October 2010  November 2010  December 2010  January 2011  February 2011  March 2011  April 2011  May 2011  June 2011  July 2011  August 2011  September 2011  October 2011  November 2011  December 2011  January 2012  February 2012  March 2012  April 2012  May 2012  June 2012  July 2012  August 2012  September 2012  October 2012  November 2012  December 2012  January 2013  February 2013  March 2013  April 2013  May 2013  June 2013  July 2013  August 2013  September 2013  October 2013  November 2013  December 2013  January 2014  February 2014  March 2014  April 2014  May 2014  June 2014  July 2014  August 2014  September 2014  October 2014  November 2014  December 2014  January 2015  February 2015  March 2015  April 2015  May 2015  June 2015  July 2015  August 2015  September 2015  October 2015  November 2015  December 2015  January 2016  February 2016  March 2016  April 2016  May 2016  June 2016  July 2016  August 2016  September 2016  October 2016  November 2016  December 2016  January 2017  February 2017  March 2017  April 2017  May 2017  June 2017  July 2017  August 2017  September 2017  October 2017  November 2017  December 2017  January 2018  February 2018  March 2018  April 2018  May 2018  June 2018  July 2018  August 2018  September 2018  October 2018  November 2018  December 2018  January 2019  February 2019  March 2019  April 2019  May 2019  June 2019  July 2019  August 2019  September 2019  October 2019  November 2019  December 2019  February 2020  March 2020  April 2020  May 2020  June 2020  July 2020  August 2020  September 2020  October 2020  November 2020  December 2020  January 2021  February 2021  March 2021  April 2021  May 2021  June 2021  July 2021  August 2021  September 2021  October 2021  November 2021  December 2021  January 2022  February 2022  March 2022  April 2022  May 2022  July 2022  August 2022  September 2022  June 2024  July 2024  August 2024  October 2024  May 2025  August 2025  September 2025