Desire knows no bounds |
|
Monday, November 2, 2009
تيراژ: يک نسخه
آدمهایی که درباره خصوصیترین چیزهایت ازت سوال میکنند و به یک سوال و دو سوال بسنده نمیکنند و سرنخی را که بهشان دادهای میگیرند و میکشند و بهخیالشان تو را با همان نخی که دور گردنت بستهاند به هرجایی که دلشان خواست میبرند. به هرکدامشان یک چیز بگو. بگو آره همین دیروز. بگو همینجا روی همین کاناپه. بگو دوسال پیش آخریش بود. بگو اینجا نبود یهجای دیگه بود. یه جای خیلی دور. بگو اصلن تاحالا اتفاق نیفتاده. آره معلومه که میشه. واسه من شده. بگو متنفرم از این کار. وقتی موقعش میشه از خودم بدم مییاد. بگو توی یک پارکینگ متروک. نه نمیشناختمش. حتا وقت نشد صورتشو ببینم. خیلی چیزهای دیگر بهشان بگو. و قسمشان بده که جایی تعریفش نکنند. داستان بعدش شروع میشود. دو روز بعدش. پنجروز بعدش. دوماه بعدش. آدمهایی که خصوصیترین چیزهایت را سوال میکنند بیشترشان اطلاعات را برای همان لحظه خودشان که نمیخواهند. برای این میخواهند که بعدن بهش فکر کنند. برای این میخواهند که بعدن دونفری یا چندنفری دربارهاش حرف بزنند. داستان همانموقع شروع میشود. همانوقتی که آنها میشوند راوی تو. با کلافی که بهشان دادهای لباس درست میکنند و بهت میپوشانند. تو آن لحظه آنجا نیستی. ولی میرسد روزی جایی که داستان خودت را از زبان آدم دیگری میشنوی. آدمی که تو را میشناسند و حرفهایی را که دربارهات شنیده، تحویلت میدهد اما منبعش را لو نمیدهد یا آدمی که نمیداند این قصه مال توست اما به نظرش ماجرای جالبی است و برایت تعریفش میکند. میگوید باورت میشه کسی توی پارکینگ با کسی که نشناسه؟ و توی ناکس بگو نه باورم نمیشه. چه جوری آخه؟ و توی ناکس میدانی هر داستانی را برای چه کسی تعریف کردهای. برای مخاطبانت، برای کنجکاوانت قصههای اختصاصی بگو. قصههایی که فقط مال خودشان است. [+] |
|
Comments:
Post a Comment
|