Desire knows no bounds |
|
Saturday, December 19, 2009
جسی هم مینویسد که از واقعیت سرپیچی کند، که واقعیت را آنطور که دوست دارد تمام کند، که واقعیت را آنطور که دوست دارد تغییر دهد، که محبوبش را آنطور که دوست دارد توصیف کند، امّا پایانِ داستان را نمیداند. چیزی از پایانِ داستان در ذهنش نیست. داستانش، قاعدتاً، صورتِ اغراقشدهی همان دیداریست که مسیرِ زندگیاش را تغییر داده است. چشمبهراهِ سلین ماندن، مسیر زندگیاش را تغییر داده است. میگوید بعد از نیامدنِ او، بعد از تنهاماندنش، زندگی به یک سقوطِ بزرگ شبیه شد. همین است؛ باید دربارهي همین حرف بزنیم.
محسن آزرم -- مؤخرهی کتاب «پيش از طلوع و پيش از غروب» |
|
Comments:
Post a Comment
|