Desire knows no bounds |
|
Thursday, November 25, 2010
بعضی غذاها هستن در زندگانی، که پختنشون تو مغز من به شدت به وابسته به حضور «سبزیخوردن»ه. که اصن یعنی اگه سبزیخوردن نداشته باشیم، از خیر درست کردنشون میگذرم. مثلن؟ دلمهی بادمجون-فلفل-گوجه، مثلن کبابتابهای، مثلن آبگوشت، مثلن کتلت، مثلن خوراک کوفتهریزه، مثلن کشکوبادمجون. بعد فکر کن با کلی امید و آرزو دلمه پخته باشی و کتلت و کشکوبادمجون، مهمون دعوت کرده باشی به خاطرشون، یه خروار سبزیخوردن پاک کرده باشی پر از ریحون و شاهی. بعد نیم ساعت مونده به شام و مهمونا، بری سبزیخوردنا رو از آب بکشی بیرون پهنشون کنی آبشون بره، ببینی همهشون پیر شدن و موهاشون یه دست سفید شده. یه پنج شیش دقیقهای هنگ کنی که واتس گوینگ آن، کشف کنی در کمال خجستهدلی به جای مایع ضدعفونیکنندهی فیلان، وایتکس ریختی توشون، شدهن «سفیدیخوردن».
|
dar zemn sabzi khordan faghat ba ghorme sabzie ke ejtenab na pazire.