Desire knows no bounds |
Wednesday, April 13, 2011
یکی از بحثهای همیشگی من و مامان راجع به باباست. یکی از مشکلات همیشگی مامان هم کتابای باباست. مامان معتقده با کتابای بابا میشه سالی سه تا برج جدید ساخت. بابا معتقده تا وقتی کتاباش دارن تو اتاق خودش میرسن به سقف، آزاری به بقیه نمیرسونه. خونوادهی ماماناینا رسمن زنسالارن و دامادها به طرز عجیبی محترم و نایس؛ و این زنسالاریِ مزمن رو به عنوان یکی از خصوصیات تغییرناپذیر این خاندان پذیرفتهن. من اما یهوقتایی رسمن شاکی میشم که چرا اینقد الکی زور میگین آخه. مامان اینجور وقتا معتقده من همیشه عادت دارم طرف بابا رو بگیرم. براش توضیح میدم که عزیز من، بحث طرفداری نیست. مثلن اینکه بهخدا لازم نیست واسه هر تصمیمی با بابا مشورت کنی و نظر خودشو بخوای و الخ. خیلی وقتا اون هم ازینکه مقابل عمل انجام شده قرار گرفته، اما دردسر ترافیک و خرید و انتخاب کتابخونه و رنگ و مدل و چه و چه رو نکشیده بسیار راضی و سپاسگزار خواهد بود. به جای اینکه غر بزنی بابت کتابا، بابا رو مقابل عمل انجام شده قرار بده و بعدم قبل از این که بخواد اعتراض کنه با یه نیش باز و یه جملهی بانمک محبتآلود اعتراضشو سرکوب کن. جواب میده. ضمن اینکه اصولن حق با اونه و شما داری زور میگی. وسط نطق میگه تو همیشه طرف مردا رو میگیری، منم نه ازین ادا اطوارا بلدم، نه حاضرم مث تو مردا رو خر کنم. تَق.
مامان همیشه با این عبارت «خر کردن مردا» قادره به طور کامل حرص منو دربیاره. من نمیفهمم چرا همیشه قلقِ آدما رو دونستن و باهاشون از راه درست واردِ مذاکره شدن رو اسمشو میذاره خر کردن. یه جاهایی که یه کاری کردی بر خلاف میل طرف، میدونی الاناست که خشم اژدهاش عود کنه، با چارتا جملهی نایس و یه اعترافِ مِلوی تلویحی به اینکه میدونی طرف ازین موقعیت خوشش نمیاد میتونی آدمه رو نرم کنی و از خر شیطون بیاریش پایین، اسمش میشه ادا اطوار. سعی میکنم اینا رو براش توضیح بدم اما به نظر مامان من اصولن طرفدار بلامنازعِ آقایونام و همیشه معتقدم خانوما موجوداتی بیمنطق و خنگان. حالا این نظرش چه ربطی به بحث ما داره، خدا عالمه. تَق. بعد از مدتی مامان رو مورد غور و تفحص قرار دادن و سایر الگوهای مشابه در شعاع چند متری رو بررسی کردن، خیلی شیک به این نتیجه رسیدم که اگه مامان یه پسر داشت یا یه برادر، آقایون رو راحتتر درک میکرد. راحتتر که چه عرض کنم، درک میکرد. مامان من فقط دختر داره، مامانبزرگ هم فقط دختر داره، تو خونواده هم اکثرن همه فقط دختر دارن، اینه که عملن مامان با هیچ مردی از صفر تا صد در تماس نزدیک نبوده. تئوری مشعشع من معتقده وقتی پسر داشته باشی، وقتی به عنوان یه مادر شروع کنی به تماشای مردی که داری کمکم بزرگش میکنی، همهچیز برات خیلی قابل هضمتر میشه. شروع میکنی بیواسطه و بیتوقع یه مرد رو دوست داشتن، باهاش تا کردن. شروع میکنی در عمل به این نتیجه رسیدن که آقا، مردا از کوچیک گرفته تا بزرگ، یه سری خصوصیات رفتاری مشابه دارن، به شدت مشابه. خصوصیات مردونهای که لزومن خوبتر یا بدتر نیستن، صرفن سیستم پردازششون با تو متفاوته. خیلی وقتا آدم نسبت به پارتنرش گارد داره، اما کم پیش میاد آدم با بچهش هم گارد داشته باشه، لجبازی کنه. اینه که یاد میگیری انگار که همهی مردا پسرت باشن، با حوصله و با سعهی صدر باهاشون برخورد میکنی. یه سری از اون رفتارها رو میپذیری. لااقل نسبت بهشون گارد نداری. یاد میگیری چهجوری با لطایفالحیل و بدون جنگ و خونریزی عوضشون کنی. عملن شروع میکنی نسبت به آقایون یه موضعِ مادرانه داشتن. دور و برمو که خوب نگاه کردم، دیدم خونوادههایی که پسر دارن، ماماناشون خیلی دیدگاههای ملایمتری دارن نسبت به آقایون. آندرستندینگترن. قلق مردا بیشتر دستشونه انگار. تو خونوادههایی که پسر نیست اما، تبیین یه سری چیزا به کل ناممکنه. همیشه یه مچاندازیِ مخفی در جریانه انگار. کافیه بهشون بگی آقا مردا اینجورین، سه سوت به رگ نژادپرستانهشون برمیخوره و یه سری حرفایی تحویلت میدن که تئوریش خوبهها، اما در عمل هیچ کاربردی نداره. به مامان میگم شمام حالا به جای حرص خوردن، به نظرم بیا یه بار دیگه حامله شو، اینبار یه پسر لطفن. کل مشکلات بشریت حل میشه اینجوری. مامان؟ تَق.
|
باقسمت اول داستانت خیلی سمپاتی دارم
اما کلا دیدگاه اینکه "مادرانه مردها رو عوض کردن" به نظر من زیاد تفاوتی "با اداو اطوار به مقصود رسیدن" نداره، اگر یکم از قالب "مامان، بابا، من" آدم دربیاد شاید بشه دید که هردوی این روشها عملا از یه جنسن، از جنس سلطه جویی غیر مستقیم و هر دوی اینها تو قالب رابطه ایه "بالغ-بالغ" نمی گنجن
و من کلن فکر می کنم رابطه ی زنها با مردها اتفاقا باید از والد-فرزندی دربیاد، بخصوص تو روابط متقابل
اینی رو که می گم حکم هم صادر نمی کنم، اما خودم هم کم وبیش همین جوری رفتار کرده ام و گاهی هم می کنم، مادرانه برای پدرم بودن، اما می دونم از بیخ این قضیه مشکل داره
و ضمن اینکه گذشت زمان و عوض شدن یه چیزایی تو فرم خانوادگی باعث شد که مامانم و رفتارش رو بیشتر "درک" (نه تایید) کنم