Desire knows no bounds |
Tuesday, October 2, 2012
دیدی بعضی وقتا، تو اوج ساعت شلوغی و ترافیک، میکوبی از این سر شهر میری اون سر شهر، به هوای نمایشگاه فلان آرتیست، فیلم فلان کارگردان، فلان تئاتر، بعد از اینکه میای بیرون مدام داری با خودت غر میزنی که این چه کاری بود کردم؟ به چه عقلی اینهمه راهو پاشدهم اومدهم که فلان؟ از سالن نمایش «دیوار چهارم» که میای بیرون اما، تو هوای خنک و ملس پاییز، تو خلوت خیابون محل نمایش، فقط به این فکر میکنی که کاش فلانی و فلانی هم بیان ببینن کارو.
مدتها بود اینجوری راضی از هیچ سالنی نیومده بودم بیرون.
|
Comments:
دقیقا! از دیدن این تئاتر خیلی راضی بودم.این همه دیدن صحنههایی که هیچ صحنهآرایی نداشت و فقط با کلام تصویر میشد.
Post a Comment
|