Desire knows no bounds |
Sunday, November 25, 2012
پای « گفتوگوی تمدنها » که میآید وسط، بیاختیار یاد خاتمی میافتم و یاد سِرهرمس. حالا که شدهایم رفقای پنجسالهی دوم، دیگر میتوانم به ضرس قاطع بگویم سرهرمس از آن معدود آدم هاییست که هنوز خیلی مصمم و خیلی خوشبین و خیلی خاتمیطور، امیدوارند مسائل را بتوانند، بشود که با صبر و با گفتوگو حل کنند. من؟ به عنوان یک اصغر-ترقه همیشه راه دوم را انتخاب میکنم، میایستم و میجنگم یا وقتهایی که خیلی ناامیدم، میزنم زیر میز به کل، و میروم پی کارم. سرهرمس اما، این بغل، خیلی آهسته و پیوسته معتقد است میشود چیزها را حل کرد. در چی؟ فقط خودش میداند و باقی ساکنین المپ.
انیوی، آمده بودم بگویم لابد یکی هم باید بردارد بنویسد که بعد از این همه سال، چه طبیعی وقتی فلان فیلم یا تئاتر را میبینیم، فلان کار از فلان آرتیست، فلان تِرَک جدید نامجو، فلان عکسِ عشرتآباد-طور، فلان پشت جلد کتاب یا اولین شمارهی جدید آخرین مجلهی جدیدالظهور، چه طبیعی و ساموار منتظریم سرهرمس بیاید با همان ادبیاتی که طی این سالها یادمان داده، بنویسد چند خطی، همانجور شمارهدار و بندبند. بین خودمان باشد، حتا یاد گرفتهایم ندید حدس بزنیم چه نوشته حتا، نسبتاً؛ و حتا یادمان داده بدانیم کی و کجا کدام پست را شر میکند یا لایک میزند و الخ.
میخواهم بگویم بعضی آدمها هستند در زندگی، که خوب بلدند امضایشان را جا بیندازند توی کلهی آدم. سرهرمس مجازستان بیشک یکی از عظیمالجثهترینِ آنهاست.
تولدت مبارک رفیق.
|
Comments:
:***
درود به هردوتون که وجودهای شریف و نازنینی هستید
Post a Comment
|