Desire knows no bounds |
Friday, February 8, 2013
مرد گفت آنالیزور ده دوازده شرکت مهم است، پس از همان بدو ورود نشانههای موجود در فضا را خوب میگیرد و متوجه میشود با چگونه سیستمی طرف است. مثل دکترها یک سری سؤال پرسید از من، کوتاه و پشت سر هم. جوابهایم تکجملهای بود و سرراست. دادنِ بعضی جوابها چه برایم سخت بود حتا، درست مثل وقتی که روبروی تراپیستات نشستهای و سعی میکنی روراست باشی. یک ساعتی سؤال پرسید ازم، دهِ شب بود؛ بعد شروع کرد به تحلیل سیستم. تحلیل سیستم، نه تحلیلِ من؛ و نه حتا تعریف و تمجید از من. آنقدر پارامترهایش خلاصه و کوتاه بود و آنقدر دلایلی که برای هر پارامتر مطرح میکرد منطقی و بدیهی بود که جای شکی برایم نمیگذاشت که دارد بیغرض، بیدلداری و بیکه بخواهد امیدواریِ الکی بدهد به آدم، بر اساس دریافتهایش از سیستم نتیجهگیری میکند. دو ساعتی گذشته بود اما بیکه لحنش عوض شود یا بخواهد ته حرف را جمع کند یا سرسری بگذرد، مزایا و معایب سیستم را یکی یکی با ادبیاتی که من گارد نگیرم شمرد برایم، به انضمام تعدادی کامپلیمان که از کبابِ آخرِ شب خانهی پیاماینها واجبتر بود برام.
من از آن آدمهام که معمولاً نظر خودم در نهایت حرف آخر را میزند. خودرأی و متکی به نقطهنظرهای شخصیِ خودمم و سعی میکنم حواشی را تا جایی که میشنود نبینم، نشنوم. تأثیر منفی هم نمیگیرم زیاد از حواشیِ قصد و غرضدار. یکوقتهایی اما، همین منِ خودرأی، جا میماند ته چاه و حتا نمیخواهد تلاشی کند ببیند دستش میرسد به لبهای چیزی جایی. اینجور وقتها آدم شکننده میشود، شکننده و حاشیهبین. بعد کافیست کسی یک سؤال بیربط بپرسد ازت، یک کامنت سهوی اما نابهجا، یک دلداری مهربان اما غلط حتا، که تو چارزانو بشینی ته چاه و تکیه بدهی به دیوار و از جات تکان نخوری هیچ، حتا یک سانت. اینجور وقتها، نجاتدهنده کسی است که بلد باشد به یک چارزانو نشستهی ته چاه باید چه گفت. کسی که تجربه و سواد و موقعیت اجتماعی و ادبیاتش بتواند اعتماد تو را جلب کند، وادارت کند به فکر، به حرکت. این یک قلم جنس را من همواره مديون مردهای زندگیام بودهام. مردهایی که لزوماً آبمان با هم توی یک جوب نمیرفته هیچ، از جمله همسر سابق، اما آنقدر زندگیکرده و دنیادیده بودهاند و آنقدر کار کردهاند و روی پای خودشان ایستادهاند در زندگانی، که با همان دو جملهی اول میتوانند اعتمادت را جلب کنند، دربست. بد و بیراه گفتنهاشان هم باعث حرکتت میشود، نه ناامیدی. راست میگوید آقای ایگرگ، باید معاشرین و معتمدینات را از آدمهایی انتخاب کنی که از تو قدبلندترند. که قدرت این را دارند با چند جمله برت گردانند همانجا که بودی، چه بسا دو پله بالاتر.
یک بطری آبجوی خنک، به سلامتیِ تمامِ آدمهای قدبلند.
|
Comments:
Post a Comment
|