Desire knows no bounds |
|
Tuesday, June 25, 2013 زبان تنم را خوب بلد است. آنقدر خوب که انگار تا بوده همینجوری بودهایم با هم. فارغ از زبان تن، زبان مرا هم خوب میداند. کم دیدهام بشود اینچنین زبانبازی کرد که او میکند. که اصلا همین تکه، همین بیانگر بودن و همین مدامگفتن از آنچه برایش خوشایند است، میشود کلید حل ماجرا. که اصلا چیزهای دیگر همه حل میشوند و رنگ میبازند بیهیچ اصطکاکی. اولین باری نیست که با آدمی اینهمه اکسپرسیو معاشرت میکنم. راستترش، غالب مردهای زندگیم آدمهای خوشزبان و تعریفکنای بودهاند. اهل کلمه و زبانبازی. مکتوب و غیر مکتوب. از همسر سابق گرفته تا آدمهای بعدی. این یکی اما، عجیب به دلم مینشیند. شاید چون میگوید و رها میکند و میرود. خیال جاگیر شدن، نرفتن، ماندن ندارد. سبک است. وقتی هست، هست و وقتی نیست، جایش خالیست بیکه نبودنش دندانهایت را به هم فشار دهد، فرسودهات کند. بودن دوبارهاش به آنی تمام دلتنگیها را میشورد میبرد. قصد تصاحب ندارد. اصلا بازیمان از همان روز اول هم مخزنی و تصاحب و آخر ماجرا نبود. اصلاتر بازیمان از آخر شروع شد. از معدود روابطی بود که ادبیات در آن حرف اول را نمیزد. رابطه از روی کاغذ، از توی میل، از روی وبلاگ شروع نشد. همهچیز زمینی بود و قابل لمس. شاید برای همین بود که هنوز هم قابل لمس مانده. خندهدار شدهام. بعد از یک عمر پرچمدارِ (سلام رامین) روابط کاغذ-بیس و منتالی و همفازی و الخ بودن، حالا آخر عمری به این نتیجه رسیدهام که نتچ، درستتر از شیفتگیهای از راه دور که بعد منجر شود به نزدیکیهای پردستانداز از راه نزدیک، آشناییهاییست از این دست. آدمهایی از جنس گوشت و پوست، از همان دقیقهی اول، بیکه ماهها خیالپردازی کنی و بعد در زمانی کوتاه، تمام تخیلاتت عین یک بادکنک قرمز گنده بترکد نابود شود برود پی کارش، بیکه حتا بدانی با جسدش باید چه کنی. |
|
Comments:
جرا الان باید این رو بخونم! از اون بدتر چرا الان باید حس کنم راست میگه. بالای بعضی از نوشتههات بنویس حاوی " رومانس اسپویلر" برای عشقهای کلمهی خب
Post a Comment
|