Desire knows no bounds |
Wednesday, July 17, 2013
On the Road
چارشنبههای آخر هر ماه، روز جزاست. وزن داریم و دور کمر و دور باسن و دور ران و دور بازو و دور ساق و دور سایر موارد داریم و، و مهمتر از همه، یه لِوِل تموم میشه میریم لول بعدی.
یکم. همهی دورهام حداقل دو سه سانت کم شده بود، اما آقای وزن، تکون نخورده بود از هفتهی پیش، خیلی ثابت و پابرجا. بعد خب اصن از اولشم قرار نبود من وزن کم کنم که، قرار بود سایز کم کنم در حدی که خوشحال شم. اما مربیم تمام دورها رو بیخیال شد و گیر داد به همون یه قلم وزن، خیلی جدی و بیلبخند، و اعلام کرد اگه بازم میخوام برم شمال بهتره دور بدنسازی رو خط بکشم. من از روز اول هم نمیخواستم بدنساز یا قهرمان زیبایی اندام بشم که، فقط میخواستم اندازهی لباسای قدیمیم شم، همین. اصن نفهمیدم زندگی کی اینقدر جدی شد و همهچی سخت شد. کی شروع کردم اینقدر به خودم سختی دادن. منای که عمدهی فعالیتام تو تابستون استخر و آفتاب بود، حالا سبد خانوارم تغییر کرده به ورزش و کار و ریاضت. دور تمام تفریحات ناسالمم رو خط کشیدهم. تفریحات سالم هم که اصولن علاقهای در من برنمیانگیزه. که چی بشه اونوقت؟ که برسم به اون نقطهای که برای خودم تعیین کردهم. من آخه؟ آیا به نظرتون امکانش وجود داره من بین شمال و ورزش، ورزش رو انتخاب کنم؟ در کمال شرمندگی از خیانت به اصول جهانبینی قدیمیم، باید اعلام کنم بلی۲. آدمی هستم که بین شمال و بدنسازی در کمال شگفتی بدنسازی رو انتخاب میکنم چون به خودم قول دادهم امسال باید به نقطهی مورد نظر برسم و نیز امسال حق ندارم همچنان ملکهی کارهای ناتمام باشم.
دوم. مربیم خیلی اخمدار و جدی منو به دستگاههای جدید معرفی کرد. و اگر شما فکر میکنید بعد از دو ماه تمرین، ماه سوم زندگی دلپذیرتر و کمدردتری پیش رو دارید، سخت در اشتباهید. به زعم خودم فکر کرده بودم دیگه بدنم تا حد خوبی برای اکثر حرکات آمادهست، در حالیکه هرگز چنین نبود. یعنی اصن انگار نه انگار. هر مرحله یه سری غولهای جدید داره که دوباره روز از نو روزی از نو. چه غلطی بود من با خودم کردم سپیده؟
سوم. مربی من خصوصیه. یعنی اینجوری نیست که برا خودم برم باشگاه و طبق برنامه کار کنم. خیر. مربی در تمام لحظات خیلی سفت و سخت بالای سر آدمه و حتا امروز در حالیکه یه حرکت رو به جای سیتا بیستوهشتتا زده بودم و اعلام کرده بودم تموم شد و شک نداشتم مربیم عمرن حواسش باشه، خیلی بیلبخند گفت درست شمردی آیدا؟ بیست و هشتتا زدی، سیتا نشد. و این چنین بود که مشمول یک ست اضافه شدم. به خاطر دوتا دونه حرکت یه ست کامل دیگه آخه بیانصاف؟ بلی، آدم باش دخترم. رسم روزگار چنین است.
چهارم. بچههای غیرخصوصی آدمای خوشحالتریان در زندگی. یه جورایی مستمعآزادن. یه برنامهی ماهیانه دستشونه و پرسه میزنن لابهلای دستگاهها. کسی مونیتورشون نمیکنه. مجبور نیستن همهی حواسشونو جمع کنن که حرکتارو درست انجام بدن. اون وسطا کم که میارن، میتونن بشینن استراحت کنن آب بخورن یا حتا ادامهی حرکتو بیخیال شن. مربی خصوصی اما یعنی پن دیقه هم نمیتونی به حال خودت باشی حتا. اجازه نداری استراحت بین حرکاتت از یه مقدار خاصی بیشتر باشه. نمیتونم و خستهم و پریودم و زورم نمیرسه و اینا نداریم. مربیه معتقده وقتی داری اینهمه هزینه میکنی و اونهمه وقت میذاره برات، باید حتمن نتیجه بگیری. نتیجهی نصفهنیمه هم نه، یه نتیجهی درستدرمونِ قابل دفاع و قابل پرزنت. برا همین یه لحظه هم چشم برنمیداره ازت. اون سر سالن هم که باشه، داد میزنه آیدا پای چپت. یعنی فرزندم، میدونم نقطه صعفت پای چپته و تا چشم ازت برمیدارم حرکتو به هم نزن. وایستا زور بزن عرق بریز درد بکش پای چپتو درست کن. اگه نمیتونی، بیخیال شو جمع کن برو شمال.
پنجم. تو همین دو ماه به قدر کافی آلودهی ورزش شدهم. وقتی اثراتش رو یه جاهای خیلی عجیبی میبینم تو زندگیم، اونقدر بهم انرژی میده که حاضرم پای همهی سختیهاش وایستم. یه وقتایی هم خب مث الان، مث امشب، که دارم از بدندرد میمیرم، هی غر میزنم که چهم بود آخه؟ برای چی باید اینقدر به خودم سختی و ریاضت بدم؟ خوش بودم با همون هفتهای سه روز اروبیک خودم. شاد و مسرور و سرحال. احساس میکردم خیلی هم ورزشکارم هم. بعد اما وقتی همهچی جدی شد، تازه فهمیدم تمام سالهای قبل دلم خوش بوده صرفن. هیچ کار جدی و اصولیای بیمرارت نمیشه. راه نداره. یه قانونه. یه همینیه که هست گندهست درواقع. غرمه الان. درد دارم. خستهم. گشنهمه. دلم میخواست برم مشاهیر استیک بخورم با پیاز سرخ کردهی مفصل و سیبزمینی و ودکا و ماست و خیار. بعدشم بشینیم فیلم ببینیم تا صبح. نداریم اما که. بدرود ملکهی کارهای ناتمام. غرمو میزنم، پنج بار در ثانیه. ولی بلدم خودمو. میدونم اونقدر جاهطلبم که تا تهش میرم. پای درد و هزینهش هم وای میستم.
آخر. به نظرم آدمای جاهطلب، برخلاف تصور شما، آدمای قابل اعتمادیان از قضا. حاضرن هر هزینهای بدن که به هدفشون برسن. خوشبختانه رو این یه قلم من میشه همچنان حساب کرد، حتا شما دوست عزیز:*
|
Comments:
چقدر خوب که قراره به هدفتون برسین. اگه می شه یه توصیه ای نسخه ای چیزی هم بدین که چه جوری میشه یه نفر رو که به اندازه کافی جاه طلب نیست رو جاه طلب کرد.
Post a Comment
|