Desire knows no bounds |
Monday, February 2, 2015 از یک روزی به بعد آیفون تصمیم گرفت آخرین تماسهایت را بردارد بگذارد آن بالا، جلوی چشمش. بعد خب طبعا آدمهای مهمات میرفتند آن بالا، جلوی چشمت. آدمهای حاضر، آدمهای مدام. یک وقتهایی هم اما، یک آدمی از یک سیارهی دیگری، آدمی که توی فیوریتلیست بوده اما حالا دیگر روی صفحهی رادار زندگیات نیست، عکیاش میآید آن بالا. نه که آمده باشد، نه؛ گاهی دو خط پیغامی دو دقیقه حرفزدنی چیزی، همین و تمام. بعد؟ بعد این که آیفون این را نمیفهمد و برمیدارد میگذارد جزو آدمهات، یکجورهایی کنایه دارد توی خودش. این روزها، آن بالا سر آیفون، شوخیاش گرفته با من، کلا! |
Comments:
Post a Comment
|