Desire knows no bounds |
Saturday, February 14, 2015
دو تا تخممرغ میشکنم توی کاسه، هم میزنمشان با چنگال، پنج پیمانه شکر -با این پیمانههای چوبی کمعمق ظرف شکر من پنج پیمانه خیلی نیست بهخخدا- یک تُک قاشق کره، یک هوا روغن. کره که آب شد تخممرغ شیرینها را میریزم توی تابه هم میزنم یکی دو دقیقه که خودش را گرفت نیمی از خاگینه را بر میگردانم روی نیم دیگر و میکشم توی ظرف، تمام. تویش یکجور خوبی آبدار است و طعم به قاعدهای دارد.
یک وقتهایی، یک وقتهایی که نه غمگینم زیاد، نه خوشحال، نه استرس خاص زیادی دارم نه شرایط سختی، یک جور اندوه ملایمی میآید میپیچد دورم. اینجور وقتها حال خاگینه دارم فقط، و خواندن و ورق زدن خانهی ادریسیها، نه میخواهم حرف بزنم نه چیزی بشنوم نه دلم میخواهد کسی پیشم باشد نه دلتنگم حتا، اندوه بیجنسی مرا در بر میگیرد و چارهاش فقط همین خاگینهی پنجپیمانهشیرینشده است با کتاب.
خاگینه، شبیه یک راز کوچک، نجاتدهندهی اوقات بینام خاکستری من است.
|
Comments:
Post a Comment
|