Desire knows no bounds |
|
Sunday, October 2, 2016
بِرِسون، تقدیر، و جبر جغرافیایی
گالری به لحاظ جغرافیا تو منطقهی گربهخیزه. نه تنها اونجا پر از گربهست، که دستیارام و بچههای کلاسهای فیلممون هم عاشق گربهن، لذا علیرغم میل من، به گربههای گالری خیلی خوش میگذره. بعضا دیده شده که دستیارم یه پرس غذای اضافی هم سفارش داده واسه گربهها. این وسط یکی از گربهها مدتهاست که به شکلی پیگیر به کلاسهای صالح نجفی علاقه نشون میده. تمام جلسات هانکه و پازولینی رو خیلی شیک میومد میشِست جلوی پرده و از جاش تکون نمیخورد. دورهی برسون اما دچار پیشرفت قابل ملاحظهای شد و نه تنها فیلما رو میدید، که تمام مدتی که استاد داشت فیلمو نقد میکرد، میرفت میشِست رو میز استاد و چشم از دهنش برنمیداشت. اینگونه شد که دیگه همه برسون صداش میکردن تو گالری. من؟ میونهای با گربهها ندارم. درواقع میونهای با موجودات زنده ندارم، از گیاه گرفته تا حیوون خونگی، و فقط از مورچه خوشم میاد. درواقعتر بعد از بزرگکردن دو تا بچه، هیچ علاقهای به نگهداری از هیچ موجود زندهای ندارم انیمور. آخرین موجودات زندهای که ازشون نگهداری کردم ورکمایستر (همستر دخترک) و لنی (لاکپشت خانوادگی) بود که اولی رفت آبعلی و گم شد و دومی رفت زیر یخچال خودکشی کرد. سه بهار متوالی هم کل حیاط گالری رو گل کاشتم و میانهی اردیبهشت کویر لوت تحویل گرفتم، لذا تصمیم گرفتم حالا که فرزندانم زنده موندهن و رفتهن دانشگاه، مسئولیت هیچ موجود محتاج به توجهای رو قبول نکنم. ازین گذشته همیشه نگران بودم که برسون عصبانی بشه از چیزی و آرتوورکها رو چنگ بزنه. بنابراین دستیارام وقتایی که من گالری بودم تا جایی که میشد برسون رو از معرض دید من دور و در خفا بهش محبت میکردن و سایر قضایا. تا اینکه امروز دستیارم ته ایمیل گزارشش در راستای انجام «تو دو لیست» گالری یه پینوشت اضافه کرده بود که «راستی من دو هفته پیش که دورهی صالح نجفی تموم شد برسون رو اداپت کردم و دیشب به شکلی غیرمنتظره دو تا کیتن بامزه به دنیا آورد. شبا گاهی براش فیلمای برسون رو میذارم و گاهی هم صدای ضبطشدهی جلسات صالح رو براش پخش میکنم که دچار فقر فرهنگی نشه. لذا خیالت راحت، دیگه اون بزرگوار با برنامههای گالری دچار تداخل نمیشه.» |
|
Comments:
Post a Comment
|