Desire knows no bounds |
Saturday, March 18, 2017
تمام شب داشتم به این فکر میکردم واسه چی اون نمکدون رو پرت کرد پشت سرش! و هنوز به هیچ جوابی دست نیافتهم. منو یاد اون صحنهای انداخت که فلانی شات رو پرت کرد رفت. مث اون عکسه تو پروژهی بیساری. ظاهرا یکسری چیزایی تو مغز آقایون اتفاق میفته که من هرگز نمیفهمم.
هیچ چیز سختتر از حضور پشت میزی نیست که مردهایی دورش نشسته باشن با کانفلیکت آو اینترستز. هندلکردنشون بعد از کار تو معدن، سختترین کار جهانه. یا حتا از کار تو معدن هم سختتر. متاسفانه این موقعیت برای من زیاد پیش میاد و متاسفانهتر هنوز نفهمیدم چرا نمکدون یا شات مرا بشکست لیلی؟ حسادت؟ اینسکیور بودن تو رابطه با من؟ پاور پِلِی؟ |
Comments:
Post a Comment
|