Desire knows no bounds |
Saturday, June 3, 2017
پارسال این موقع طی عجیبترین سفر زندگیم، رُم بودیم و زندگیْ دیگر شد. دو آدم از دو دنیای متفاوت، بدون برنامهریزی خاصی. بریم رم؟ بریم رم. رفتیم رم. از همون کافهی پایین دم هتل دو گیلاس شراب قرمز درای زدیم و جهانْ دیگر شد. یکی از اولینها و سختترین سفرها بود برای من. هیچ مارجین اطمینانی نداشتم. خودم بودم و آقای الف و شهر رم. آقای الف اما با تمام هوش غریزیش و تدبیر و سیاستورزیش شهر رم رو برامون خاطره کرد. یه خاطرهی خوش و درخشان و به یاد موندنی.
شب تولدشه. زنگ زده حرف بزنیم و تلفنو قطع نمیکنه. حالا روزی ده بار همو داریم میبینیما، میگه اما این تلفنای آخر شب یه چیز دیگهست. میگه تو خوشاخلاقترین و خوشسفرترین و اسکلترین دختری هستی که تا حالا باهاش رفتهم سفر. میگه با تو همهچی کُمِدی و هپی و سَبُکه. خوشگل و خوشخوراک و خوشپوش و خوشبو و خوشگذران و بسیاااار ولخرج. میگه تمام سفر پارسال رو با جزئیات یادم مونده. میگه حتا پرهای توی اون کفشه رو هم نگه داشتم. میگه نریم رو پشت بوم زوما سوشی بخوریم دیگه؟ تولدشو تو بار/رستوران زوما گرفتم براش. با یه جفت کفش چرم دستساز ایتالیایی. میگه عیب نداره، عوضش امسال کارا رو که رو روال آوردیم، برای تمدید قوا میریم سواحل اسپانیا، قول. یا نه، یونان که دیگه همین بغله دیگه. خوشاخلاقترین و سیاستمدارترین و زبونبازترین دوست دنیا بالاخره شب تولدش گوشیو قطع میکنه تا بره بلیتا و هتلای اسپانیا رو چک کنه. بهش تکست میزنم دوست قشنگم تولدت مبارک. میگه تولد فقط رُم. |
Comments:
Post a Comment
|