Desire knows no bounds |
Tuesday, August 29, 2017
شب، همانجور که دراز کشیده بودم و کتاب میخواندم تا خوابم ببرد، دیدم دارم تبدیل به کرگدن میشوم. این ماجرای کرگدن شدن هیچ ربطی، متافوریکلی یا غیرمتافوریکلی، به گرگور سامسا و مباحث فلسفی و انسانی ندارد. دیدم لیترالی دارم تبدیل به کرگدن میشوم. اینجوری که چند وقت پیش، پشت بازوی دست چپم، به اندازهی یک پشت ناخن، بافتی ایجاد شده بود شبیه رویهی زخم، خشک و سفت، بیکه رنگ رویهی زخم داشته باشد یا شکننده باشد. بافتی شبیه به رویهی خشکشدهی زخم، بیرنگ، همرنگ پوست درواقع، که به چشم نمیآمد، اما اگر رویش دست میکشیدی فکر میکردی یک زخم بوده که حالا رویش بسته. امشب خیلی تصادفی، وقتی داشتم سیم شارژر لپتاپ را از زیرم درمیآوردم، دستم کشیده شد روی کشالهی ران، و دیدم اِ، از همان بافت، یک تکهاش هم اینجاست. کنجکاو شدم و باقی بدنم را هم مورد مداقه قرار دادم. سه تکهی جدید دیگر کشف کردم. مجمعالجزایر پراکندهی شبهِ رویهی زخمِ خشکشده، بیکه زخمی. کمی گوگل که کردم و کمی از رفقای پزشک دور و بر که پرسیدم، فهمیدم دارم تبدیل به کرگدن میشوم، لیترالی. یک جوری بیماری نادر که از کل جمعیت دنیا پنج نفر به آن مبتلا شدهاند. سیستمیک رینودرموتوز. این بیماری از نواحی کمتر آفتابخورده ی بدن شروع میشود و کمکم تمام سطح بدن را بافتی سخت، خشک، فرسوده، و کرگدنطورفرا میگیرد. یکجور بیماری نادرِ پست-کافکایی.
|
Comments:
کاش منم این بیماری رو داشتم :))
Post a Comment
|