Desire knows no bounds |
|
Friday, June 8, 2018
علف مث یوگا میمونه برام. مخصوصاً وقتایی که در جمع نیستیم و خودمون دوتاییم. در کسری از دقیقه، تمام موانع ذهنی و جسمیم رو تحتالشعاع قرار میده. آروم میشم و نرم میشم و منعطف میشم و دیگه از نگاهکردن مستقیم توی چشمای طرف، از نگاه کردن مستقیم توی دوربین از نگاه کردن مستقیم به خودم ابایی ندارم. تنم محدودیتهای فیزیکیشو میذاره کنار و نرم میشه و رام میشه و منعطف میشه و هر بار، دقیقاً هر بار یه حیطهی اکستریم جدید از سکس رو تجربه میکنم. سکسای که قاعدتاً دیگه باید روتین و عادی شده باشه، با علف هیچوقت عادی نیست و هیچوقت معمولی نیست و هیچ دو باریش مثل هم نیست حتا. برام جالبه که اینهمه جدا میشم از ایگوم. اینهمه رها میشم در حالی که میتونم همین رهایی رو در حال عادی هم داشته باشم. میتونم؟ نمیتونم لابد، که فقط با علف یا دراگ دیگه میتونم تجربهش کنم. با این علفه، یه گونهی خاص و قویای از علف که دوستای موزیسینم مصرف میکنن، به طرز غریبی برهنه و بیبزک میشم. میشم شبیه فیلمای اروپایی. اولاش آیز واید شات طور بعدتر اما یاد دریمرز میفتم بیشتر اوقات. تجربهی تجاربی که لزوماً دغدغهم نیست، اما تو اون لحطه و تو اون امبیانس و با اون آدم خاص و به اقتضای موزیکی که داره پخش میشه، ذهنم میره دنبال اون تجربهی جسمی. اون مواجهه، اون برهنگی اون خیرگی بیپرده. درست شبیه زمانی که کس میای تو یوگا و حس میکنی تکتک عضلههات تکتک حرکاتت تخت کنترلتن. با این مدل خاص از علف هم تکتک حرکتهام به صورت غریزی، دونسته و از روی مواجهه با موقعیت جدیدن. کشش مدام به تجربه کردن تجربه، به تجربه کردن موقعیت جدید. این علف خاص، هر بار منو دو قدم به آدم کنارم نزدیکتر میکنه. تجربهی برعکسی از تفاهم و همآهنگی و هارمونی.
|
|
Comments:
Post a Comment
|