Desire knows no bounds |
Monday, July 2, 2018
زنگ زد گفت کجایی؟ گفتم بیرون. گفت کجای بیرون؟ گفتم اومدم بیرون، بیرون رابطه. گفت ا، واسه چی؟ گفتم واسه خاطر بوی پیاز میدون میوه ترهبار. گفت اوکی!! من میرم فردا میام. گفتم خب. گفتم بای.
بوی سه چهار کیلو پیازی که از میدان میوه ترهبار خریداری شده، مرا میتواند به مرز جنون برساند. در این حد که مرد خوش و خرم و خندان که با دستهایی پر و صورتی گلانداخته از گرما آمده بالا، هندوانه و خیار و سیبزمینی و پیاز و لیموترشها را گذاشته روی زمین، بغلم کرده قربان صدقهام رفته دو تا لیوان برداشته توش خیارهای داغ را رنده کرده کمی سکنجبین ریخته رویشان یکی دو تا لیمو چکانده با کمی سودا و کمی بیشتر یخ، و یکی یک شات ودکا توی هر لیوان، بعد دستهایش را شسته آمده بغلم کرده که سکنجبین خیار ودکایمان را به سلامتی هم بنوشیم را میخواستم نبینم اصلا. بوی پیاز، نه پوی پیاز معمولیها، بوی پیاز میدان میوه ترهبار آنچنان پیچیده بود توی دماغم که عقلم را به کل زائل کرد.
دو ساعت بعد، در حالی که مرد مرا ترک کرده بود، برگشتم توی آشپزخانه. کیسهی پیاز را برداشتم بردم گذاشتم توی پاگرد طبقهی سوم. تا برگردم پایین، بوی پیاز تند پیچیده بود توی راهپله. دوباره برگشتم بالا، اینبار در پشتبام را باز کردم پیازها را گذاشتم روی پشت بام و در را بستم. قبل از اینکه برگردم پایین اما با خود فکر کردم حالا لابد تمام کوچه را بوی پیاز برمیدارد. کیسهی پیاز به دست، در واحد سرایداری روی پشت بام را باز کردم کیسه را بردم گذاشتم توی کابینت زیر سینک. در سینک را بستم در واحد را بستم در پشت بام را بستم آمدم پایین. اسپری بولگاری را برداشتم تمام مسیر را پیسپیس اسپری کردم.
آمدم بروم توی تخت، دستهام اما و پاهام و گوشهام بوی پیاز میداد. لباسهام را درسته انداختم توی ماشین لباسشویی، در ماشین را بستم آمدم رفتم زیر دوش. دو دست شامپو و سه بار لیف. سابیدم سابیدم سابیدم. حالا بوی لیمو گرفته بودم. حوله را پیچیدم دورم رفتم توی تخت. خزیدم زیر پتو. از چشمهام اشک میآمد. از پیازها بود لابد.
|
Comments:
Post a Comment
|