Desire knows no bounds |
|
Wednesday, September 12, 2018 دراز کشیده بود رو مبل بزرگه و سرش تو موبایلش بود. اومدم دراز کشیدم روش، مماس بهش، گودی گردنشو بوسیدم که «چقد خوشتیپی تو آخه». اومدم غلت بزنم برم پایین که له نشه که سفت نگهم داشت تو بغلش. آباژور بغل دستشو خاموش کرد پروجکشن رو روشن کرد فیلمو زد رو پلی . فیلم که نه، سریال، داشتیم فارگو میدیدیم. همینجوری که دماغم تو گردنش بود لیوان ویسکیشو آورد جلو که یه سیپ بخور. یه ته جرعه خوردم. دوباره کلهمو کردم تو گردنش. «خوشبو». موهای کوتاهمو با کف دستش به هم ریخت که «قربون اون کلهی خوشگلت برم من». تو فارگو همه داشتن همدیگه رو میکشتن. من اما خوشحالترین آدم دنیا بودم. با پولانسکی خوشحالترین آدم دنیام، حالا هر قدرم اون بیرون اتفاقهای بد بیفته. اون اولا، یه بار نشسته بودیم تو سام کافه، صبحانهمونو خورده بودیم، من سرم تو مشقام بود پولانسکی هم سرش تو آیپدش. گارسون که داشت رد میشد، بهش اشاره کردم یه چای لطفاً. سرشو آورد بالا گفت دو تا چای. خندیدم که اوه ببخشید، حواسم نبود ازت بپرسم، انقد که همیشه عادت دارم فقط واسه خودم سفارش بدم. گفت یاد بگیر دو تا چای سفارش بدی از حالا به بعد. موند تو ذهنم این جملهش. خیلی طول کشید یه دونه چایم بشه دو تا. اما شد. اما الانا دیگه بای دیفالت برای هر دومون سفارش میدم. چند وقت پیشا که حالم خیلی بد بود و داشتم از نگرانیهام براش تعریف میکردم، گفت تو چرا همهش فعلاتو مفرد به کار میبری؟ تا کی میخوای تنهایی نگرانِ همهچی باشی؟ تا کی میخوای اینهمه احساس تنهایی کنی؟ حتا وقت خوابیدن هم مث جنین تو خودت مچاله میشی میخوابی. نمچرا باور نمیکنی که من هستم پیشت و کمکت میکنم؟ باور نمیکردم. به جملههای قشنگ عادت داشتم اما به جمع بستن فعلام وقتایی که روزگار سخت میگرفت، نه. گفت تو پارتنرمی، میفهمی اینو؟ گفت همیشه حواسم بهت هست. به «همیشه» اعتقاد ندارم. اونم نداره. از بیهودهترین و اگزجرهترین قیدهاست. اما عجیب دل آدمو گرم میکنه. تو فارگو همه داشتن همدیگه رو میکشتن. اومدم غلت بزنم دراز بکشم پایین مبل که پولانسکی نذاشت. نگهم داشت تو بغلش. گفت عاشق فیلم دیدنامونم باهات. گفت دلم میخواد باهات پیر شم. خندیدم که الردی پیریم هانی. گفت تو هیچوقت پیر نمیشی. همین خوابیدنتو نیگا. عین گربه میای میخوابی تو بغل آدم. گفتم پایهم، پیر شیم با هم. گفت اوهوم. گفت بچه انتخاب واحدشو کرد؟ گفتم آره. گفت این هفته باید ببرمش سیستم صوتی عباس رو نصب کنیم. (عباس اسم ماشین دخترکه). گفت دلم برا جوجهها تنگ شده. جمعه ۴تایی بریم بیرون. گفتم خب. |
چقدر حس مطبوعی مننتقل می شود به دیگران وقتی این زیبایی ها را منتشر می کنید
مثل خزیدن عطر یک گل بر بستر نسیم می ماند تا شامه ی احساسی سبز
...
بگو به عقربه ها موقع دویدن نیست
که شب همیشه برای به سر رسیدن نیست
به خواب گفته ام امشب که از سرم بپرد
شبی که پیش منی، وقت خواب دیدن نیست
من از نگاه تو ناگفته حرف می خوانم
میان ما دو نفر گفتن و شنیدن نیست
نگاه کن به غزالان اهلی چشمم
دو مست رام که در فکرشان رمیدن نیست
بگیر از لب داغم دو بیت بوسه ی ناب
همیشه شعر سرودن که واژه چیدن نیست
برای من قفس از بازوان خویش بساز
که از چنین قفسی میل پر کشیدن نیست
تو آسمان منی؛ جز پناه آغوشت
برای بال و پرم وسعت پریدن نیست
سیده تکتم حسینی