Desire knows no bounds |
Thursday, October 11, 2018
همزیستی
سید برایم نامه مینویسد. سید هر شب برایم نامه مینویسد و از در و دیوار حرف میزند. بیکه منتظر پاسخی از من بماند، فردا شب یک ایمیل دیگر میفرستد برایم، پسفردا شب هم، شب بعد از آن هم. سید، مرا به ایمیلهایش معتاد کرده. انگار هر شب مینشینم پشت مونیتور، یک اپیزود ده دقیقهای از زندگیاش را تماشا میکنم بلند میشوم میروم پی کارم. گاهی جواب ایمیلهایش را میدهم. اغلب اوقات نه. یعنی ایمیلهایش اصولا جواب دادنی نیست. دارد برایم حرف میزند. دارم گوش میدهم. میداند نشستهام آن طرف اتاق و دارم گوش میدهم. همین برایش کافیست. همینها برایمان کافیست. گاهی، بعضی وقتها، یکی دو شب که ایمیلی از سید دریافت نمیکنم، نگران میشوم. همینجوری که گوشی به دست دارم اینباکسم را چک میکنم نگران میشوم. نگران که نه. سؤال در سرم میچرخد که «کجایی». یکی دو شب بعد، پیدایش میشود، توی اینباکس، مینویسد دو روز گذشته را توی قایق سپری کرده، روی دریای سیاه، یا میگوید با دوستانش رفته بوده کوهنوردی، و آن بالا، به جز اکسیژن و عظمت و سکوت، به هیچ چیز دیگری دسترسی نداشته. گاهی هم زودتر، دیشب مثلا، خبر میدهد دارد میرود سفر و سه چهار روزی اینترنت نخواهد داشت، وقتی برگردد اما جبران میکند. سید هیچوقت عکس نمیفرستد. عکسهایش را برایم مینویسد. هر شب ده دقیقه مینشینم پشت مونیتور، ایمیلش را میخوانم و اپیزودهای زندگیاش را تماشا میکنم. |
Comments:
Post a Comment
|