Desire knows no bounds |
Wednesday, July 24, 2019
یه وقتایی هم کاش میشد سه روز گذشته رو به کل از حافظهی اتفاقهای افتاده در عالم بشری پاک کرد. مدتها بود اینقدر خسته و دلزده نبودم از روزهایی که گذشت و از اتفاقهایی که افتاد. کاش هیچکدوم اتفاق نمیافتاد و چه متأسفم که هیچکدوم دکمهی آندو ندارن.
شبها حوالی ساعت ۹ موقع غذا دادن به سگم تدیه. اغلب اوقات من بهش غذا میدم. غذا دادن به تدی یعنی دیگه کارام تموم شده و شبم از اون موقع شروع میشه. امشب همونجور که وایستاده بودم تدی غذاشو بخوره و داشتم نگاش میکردم، دیدم چه رفتارم باهاش مث رفتارم با بچههامه. با اونا هم اینجوری بودم که منتظر میشدم شامشونو بخورن کتابی قصهای چیزی بخونم براشون مطمئن شم خوابیدهن، و شبم تازه شروع شه. شبی یکی دو ساعت کتاب درسی میخونم فلذا مدتیه هیچ کتاب درست حسابیای نخوندم بعد از خویشاوندیهای اختیاری. سردردهام نسبتاً کنترل شدهن از وقتی قرصهای ایرانی رو قطع کردم و به جاش ورژن خارجیشونو دارم مصرف میکنم. خوابم که به کل درست شد. یعنی اون قرصای ایرانی باعث شده بود رسماً دو ماه تمام نخوابم و دکتر فقط به خاطر این که خارجیه گرونتره بهم ایرانیه رو پیشنهاد کرده بود:| الان اما مشکلم اینه که میگرنم به سرما حساسه و در معرض کولر و باد سرد، از ناحیهی بینی و حدقهی چشم، مدام تحریک میشه. تا زمانی که در گرمای جانکاه باشم همهچی خوب و زیباست، اما برعکس تو هوای سرد و خنک و در معرض باد کولر، کافیه بینی یا چشمام یخ کنه، دچار سردرد میگرنی میشم. خلاصه تو این تابستون کذایی، به لحاظ پوشش و تردد در سطح معابر خصوصی و عمومی، رفتار عجیبی دارم که برای همگان غیر قابل فهمه! |
Comments:
Post a Comment
|