Desire knows no bounds |
Thursday, September 3, 2020
انقد خوابم میاد انقد خوابم میاد که انگار سالهاست نخوابیدهم. معالأسف بعد از ظهر یه جلسه دارم و از جام تکون نمیتونم بخورم. به آقا لطیف گفتم گوشت بار بذاره واسه فردا. همفیلمبینی داریم و میخوام خورش بادمجون درست کنم با کوکوی لوبیا. صدای زودپز میاد و بوی جسد. نمیدونم با گوشت بدبخت چیکار کرده. تدی هم از دم در آشپزخونه تکون نمیخوره. چشم به راهه کار زودپز تموم شه. آرزوم در حال حاضر اینه که نامرتبیهای انبارهامون مرتب شه. قورباغهی بزرگمه، ظرف یکی دو هفتهی آینده. کاری بسیار سخت و طاقتفرساست سورت کردن و جابهجا کردن و جادادن اینهمه مواد اولیه. به لحاظ روحی به یه سوله نیاز دارم نزدیک ایرانشهر! ضمن این که لطیف و داوود هفتهای دو بار خونه رو پشمزدایی میکنن اما تکون میخوری میبینی یه مشت پشم رو لباسته. آدم جرأت نداره تو این خونه مشکی بپوشه. غر پشممحور تا اطلاع ثانوی ادامه داره. معضل جدیدم هم اینه که آیا تردمیل رو بیارم این خونه تا اتاقخواب رو بسیار زشت کنم، یا به چاقی و بیتحرکی تدریجی خودم ادامه بدم؟ و در آخر این که تولید کردن سختترین و پردستاندازترین کار دنیاست. بای.
|
Comments:
Post a Comment
|