Desire knows no bounds |
|
Saturday, October 10, 2020 ته چاهم. فکر کن وقتی بلند میشی از جات، به جای هوا، تو یه مایع نارنجی کدر غلیظ راه بری. اونجوریام. امروز به محض اینکه کمی دردم کم شد، نشستم پای کار کردن. کار هم اینجوری شده برام که کار میکنم چون باید کار بکنم. چون تعهد دارم. وگرنه دلم میخواست بشینم رو مبل بزرگه، تو آفتاب، از خلال مایع نارنجی بدرنگی که توش غوطهورم خیره بشم به یه جای نامعلومی و نگران چیزی/کسی نباشم. مشکلم اما اینجاست که نگرانم. زیاد. نگران همه چی و همه کس. نگران تمام خردهچیزهایی که لزوماً زورم بهشون نمیرسه، اما چون به من مربوط میشن مغزم امر میکنه وحی منزلان و باید تمام و کمال انجام شن. زورم نمیرسه. همهچی لزوماً تمام و کمال انجام نمیشه. خشمگین میشم. و سرخورده میشم. و مستأصل میشم و غوطه میخورم تو یه مایع نارنجی بدرنگ و هوا کم میارم برای نفس کشیدن. آیدای دو سال پیش، تو چنین مواقعی چهارنعل میشتافت پیش تراپیست و با طیب خاطر یه نسخه میگرفت قد آ-چهار و حاضر بود مشت مشت قرص بخوره تا از دست این بالا پایینها خلاص شه. الان اما میدونم باز پرفکشنیسم و وسواس کذایی افسار مغزمو گرفته دستش و من از این که سوار بر همه چی نیستم احساس درماندگی میکنم. باید همه چی رو ارگانایز کنم و نمیکنم و درمونده میشم. باید همهچی بیغلط باشه و منظم باشه و داکیومنت شده باشه و نیست و ناامید میشم. از اون طرف؟ از اون طرف فکر میکنم اگه برم دکتر، قرصهایی که میده دیگه خارجیهاشون گیر نمیاد و ایرانیهاشون اغلب به من نمیسازن و خوابم رو به هم میریزن و اینجوری یه خارش مغزی بهم افزوده میشه. اور تینکینگ. اور تینکینگ. اور تینکینگ. اه. خسته نمیشی از این که تا چهار فرسخ اینور اونور هر چیزی رو میخوای بهش فکر کنی؟ میخوای کنترلشون کنی؟ بعد از پسش برنمیای و شروع میکنی آروم آروم خفه شدن تو مایع ملانکولیک نارنجی بدرنگی که با مغزت دوتایی برا خودتون ساختین. خودتو با پارسال همین موقع مقایسه کن؟ دلت نمیخواد از این مقایسه سرتو بکوبی به دیوار؟ پارسال کجا بودی و امسال کجا. اینا رو نمیبینی؟ اینا از آسمون نازل شدهن؟ چرا، میبینم اینا رو. اما مغزم افسارگسیخته شده و هوا زود تاریک میشه و حیاط خیس و دلگیره و سرم مدام درد میکنه و لحظهای نگرانی کرونا و خانواده دست از سرم برنمیداره و سه روز هی گریه کردم به بهانهی شجریان و مغزم درد میکنه. میدونی مشکلم کجاست؟ از ترس برگشتن سردردهای کذایی پنیک کردهم و مدام سردرد دارم. روحیهت از کی اینقدر ضعیف شد؟ |
|
Comments:
Post a Comment
|