Desire knows no bounds |
|
Tuesday, April 20, 2021 نامهی اسکاتلندی وارده: آیدا اونطرف - اینستاگرام- نوشتن رو بلد نبودم. از صبح که نوشتی برام یک حال عجیبی شدم و از اینکه حالم عجیبه متعجبم. انگار قرار من با خودم بود که بعد هر جدایی به خودم بگم خب بلند میشه آدم از جاش. میتکونه خودش رو و میره دنبال زندگی. گیرم اولش یک کم پاهاش رو روی زمین میکشه ولی بعد دوباره زندگی شروع میشه. ریختن دل و خلوت و ملافههایی که فقط بوی خودت رو میدن شروع میشه. اومدم همه این حرفها رو بزنم ولی راستش این جمله رو که نوشتم برام از معنی خالی بود. از دلم بالا نیومد و فقط روی زبونم بود. مثل این ورق نعناها که آب میشن روی زبون. نمیدونم آیدا، عوارض سن بالارفتنه یا خستگی ماسیده روی روح و روان یا هیچکدام و صرفا کیفیت آدمی که کنار تو بود و آدمی که کنارش بودی نمیگذاره این رو به راحتی بگم. یک جداییهایی هم هست که انگار یکی مرده. روت نمیشه به سادگی بگی بلند میشی و فلان و ... کیفیت چنان بوده که انگار چیزی مرده و خب لازمه بابتش گریه کرد. برای همین فقط دلم میخواست نزدیکتر بودم. یا شش تا آبجو میاومدم پیشت. هیچی نمیگفتم. هیچی که از من بعیده ولی کم حرف میزدم. باد ما رو با خود خواهد برد رو گوش میکردیم و در سکوت بین ترانه ها به صدای مردن کفهای روی آبجوها دقت میکردیم. تو برام حرف میزدی. میگفتی که همه چیز به همون قشنگی و درستی عکسها بوده و حتی بیشتر. خیلی دورم و این اولین بار نیست که دوری میخوره تو صورتم. یک آبجو با رفیقی مثل تو چیه که میسر نیست. میدونم آسون نیست. میدونم خودت میدونی که میگذره ولی خب گذشتن فعلی نیست که ما فاعلش باشیم برای همین فعل ارزشمندی نیست. صرفا نگاهش میکنیم که بگذره و خب این از دردش کم نمیکنه. مواظب خودت باش و یک روزی در آینده دوباره خوب باش. بووس آ. |
|
Comments:
Post a Comment
|