Desire knows no bounds |
|
Wednesday, May 26, 2021 زنگ زدم به مامانم احوالپرسی. گفت کی میاین پیش ما؟ گفتم شما بیاین جمعه اینجا. پشماش ریخت. با کمال میل قبول کرد و گفت دلش دیزی میخواد. بابا که تا حالا نیومده خونهم، فقط دو سه بار تا دم در اومده و رفته، مامانم هم گمونم یه بار اومد، اونم یه سال و نیم پیش. حالا همهشون قراره جمعه ناهار بیان به صرف دیزی و مخلفات. و من موندهم از ناهار تا عصر چگونه سرگرمشون کنم. نه تلویزیون دارم هم، نه ماهواره.
|
|
Comments:
Post a Comment
|