Desire knows no bounds |
Saturday, May 29, 2021 امروز برای اولین بار مانیکوریستم اومد خونه و تو خونه مانیکور پدیکور کردم. مانیکوریستم همون بود و سرویسش همون و رنگ لاک مورد علاقهم همون؛ اون لذتی رو که اما تو اسپا میبردم اینجا تو خونه نداشت. به لحاظ زمان و راحتی و اسنپ و کرونا همهش به نفعم بود، اما تجربهی فضای دلپذیر اسپا رو از دست داده بودم و بیش از نصف لذت همیشگی رو داشتم نمیبردم. امشب موقع خواب دست و پام رو لوسیون زدم خزیدم توی تخت. و؟ یه لامپ توی مغزم روشن شد. شلوغی زندگی و روتین و کرونا باعث شده تجربههای لاکچری زندگیم/زندگیمون کم بشه، و عادت کنم/کنیم به حداقلها. نمیدونم چرا یاد فرودگاه پکن افتادم، بیست و چند سال پیش. اون فضای یکدست خاکستری و دلمردهی کمونیستی. یه هو تو مغزم یه لامپ روشن شد. شلوغی زندگی و روتین و کرونا رو همهچی یه لایه خاکستر پاشیده. این چند روز از جام بلند شدم یه سطل آب و یه پارچه برداشتم زندگیم رو لایهبرداری کردم. حالا خوشحال و مرتب و آرومم. دست و پا و ناخنهامو لوسیون زدم خزیدم توی تخت و با خودم فکر کردم از فردا شروع کنم به درستکردن یه امبیانس تو فضای کار، برای داشتن اون تجربهی لاکچری. اون حس دلپذیر متفاوت بودن، متعلق به یک انحصار بودن. باید فکر کنم ببینم با بضاعت موجود چه کاری از دستم برمیاد. ولی همین که میخوام بهش فکر کنم به وجدم آورده.
|
Comments:
Post a Comment
|