Desire knows no bounds |
Tuesday, November 9, 2021 میم راست میگه. پای عکسم تو اینستاگرام کامنت داد اون شب اما شب اوپن-آپ بود. اوهوم. اون جمعهشب کذایی شب اوپن-آپها بود. بچهها تازه ۸ و ۹ شب یکییکی از راه رسیدن. گفته بودن میان. من خسته از مهونی شب قبلش حوالی ساعت ۷ تو تخت خوابیده بودم و چون فرداش شنبه بود اطلاع دادم بیخیال، بذاریم یه شب دیگه. اما با مخالفت عمومی مواجه شدم و یکی دو ساعت بعد همه خونهی من بودن. یادمه اون شب کسی شام نخورد. حتا بیشتر از نصف بطری ویسکی هم خورده نشد. اون شب به طرز عجیبی طولانی شد و کش اومد و کش اومد تا ۴ صبح. بالا بودیم همه. حرف و موزیک و حرف و سکوت و حرف و حرف و حرف. اونجا که من از دعوت کردن پونه اینسکیور شدم. اونجا که شروع کردم از تفاوت ادبیاتها حرف زدن. اونجا که بچهها هر کدوم شگفتزده شدن از اتفاقی که داشت براشون میفتاد. تا حالا هزاربار شب عجیب داشتیم و باز هم یه شب عجیب دیگه رو گذروندیم. همون اکیپ همیشگی. اینبار اما همهچی یه شکل دیگهای عجیب بود؛ انگار که برای اولین بار.
|
Comments:
Post a Comment
|