Desire knows no bounds |
Tuesday, April 19, 2022 کمکم روزهایم دارند همانجور میگذرند که دلم میخواهد. جورِ شبیه به خودم. با پنجرههای پرنور و چند شاخه گل و قدری عکس و کتاب و کمی هم نوشتن، خواندن، یادگرفتن. و شبها، شبهای طولانی و سرشار. جز این؟ جز این میماند همان غمی که مثل گرد و غبار همیشه همهجا هست. که تا دست نکشی رویش، تا رد انگشتت نمانَد، حواست نیست که این غم این اندوه این ملالْ طبیعتِ بودن است و انگار که گرد و غبار باشد، همیشه همهجا هست. که اصلاً همینهاست که وقتی خاک چیزی را میگیری چشمهایت برق میزند. بسکه کوتاه است و بسکه زود میگذرد و بسکه خوشیاش به همین است که گریزان باشد و مختصر و سرشار. |
Comments:
Post a Comment
|