Desire knows no bounds |
|
Tuesday, August 30, 2022 یک ماه و بیست روز دیگه میشه یه سال که تو این نارابطهم و میشه یه سال و نیم که از آشناییمون میگذره. دوتا آدم نامربوط به همِ رابطهگریز که یه هو چشم باز کردیم دیدیم تو یه رابطهایم که چون اسمشو نمیذاریم رابطه لذا صداش میکنیم نارابطه. نانریلشنشیپ ریلیشنشیپ. من؟ من اتفاقاً برعکس، درست بعد از اولین شبی که با دوستام اومد خونهم، با خودم گفتم چه دلم میخواد این پسره رو. و اتفاقاً خیلی هدفمند رفتم سراغش. پروژه با موفقیت انجام شد. و چشم باز کردیم دیدیم تقریباً یه ساله که تو یه نارابطهایم. اون؟ به گفتهی خودش میترسید از من. و فکرشو هم نمیکرد امروز اینجایی باشه که الانه. یه جای نرم و آروم و مطمئن. من؟ از همون بار اول دلم خواستش و شروع کردم به داشتنش، اما از روزی که دیدم دلم براش داره غنج میره شروع کردم به ترسیدن. عطف به تجربهی قبلیم. به وضوح یادمه بار اولو. شمال بودیم. بعد از یه معاشقهی طولانی شب تا صبح، یه هو پنیک کردم. دیدم لذتی که دارم میبرم فراتر از لذت ارگاسم فیزیکیه. انگار تمام سلولهای مغزم شروع کرده بودن به لذت بردن از حضور این آدم. دلم میخواست جذب شم تو پوستش. دچار یک حملهی عجیب عاشقانه شدم و بلافاصله بعدش پنیک کردم. جدی. در این حد که از تو تخت اومدم بیرون رفتم طبقهی پایین مچاله شدم گوشهی مبل و خودمو بغل کردم. یه هو یه اضطراب عجیب اومد سراغم. از همون لحظهای که دلم خواست جذب پوستش شم و حل شم تو تنش، درست از همون لحظه شروع کردم به ترسِ از دست دادنش. دیدم دارم به جای لبهاش، گوشهی چشمهاشو میبوسم و ابروهاش رو و سانت به سانت صورتش رو. اروتیسمی در کار نبود. داشتم به نیش میکشیدمش. انگار یه آدم عزیز، خیلی عزیز. خیلی؟ خیلی طول کشید تا بهش اعتماد کنم و به اون ترسه غلبه کنم و به جای پسکشیدن، آروم و واقعبینانه دوستش داشته باشم. دوستداشتن واقعبینانه داریم اصلاً؟ نمیدونم. شش ماه؟ بیشتر؟ نمیدونم. راستشو بخوای، هنوزم جلوی خودش ادای خونسردهای بیاعتمادو درمیارم. تهِ دلم اما قرصه. ازون قرصا که دلت نمیخواد به زبون بیاری مبادا طلسمش باطل شه. |
|
Comments:
Post a Comment
|