Desire knows no bounds |
|
Thursday, September 1, 2022
من؟ عاشق پنجرههای قدی بیپردهم. فکر کن اگه کسی جرأت نمیکرد پردههای زندگیشو بزنه کنار و اگه کسی نمیذاشت توی زندگیشو سرک بکشی، دنیا چهقدر حوصلهسربر میشد. نه رمانی نه فیلمی نه نقاشیای نه عکسی نه چیزی. جهانِ بیقصه. که اصلاً همین اینستاگرام انگار یه پنجرهی قدیِ بیپردهست، به زندگی آدما. هر کی تصمیم میگیره با چه قیافه و سر و وضعی بیاد دم پنجره. بعضیام هستن که اون تو، دارن زندگیشونو میکنن، هر وقت پیش اومد از جلوی پنجره رد میشن، بیکه گرفتار نگاههای پشت پنجره باشن. انگار تو یه آکواریوم زندگی کنی.
من؟ من عاشق زندگیهای تمامقدِ بیپردهم. عاشق زندگی رو تا اونجا که میشه زندگیکردن، شیرهی حیات رو مَکیدن، با جهانِ بیرون بیمرز شدن. رفته بودیم لب دریا. آدمیزاد به چشم نمیخورد. به هوای خودمون دراز کشیده بودیم، لب آب، زیر آفتاب، برهنه و خالی و رها. یه جوری رها که دقایقی طولانی یادم رفته بود دارم کجا زندگی میکنم. دروغ چرا، با اینکه تمام مدت چشمهام بسته بود اما با هر صدایی ضربان قلبم بالا میرفت و بیکه حاضر باشم ازون خواب قشنگ بیدار شم شش دنگ حواسم جمع میشد به اینکه حواست هست داریم کجا زندگی میکنیم دیگه؟ حواسم بود. وُ نبود.
|
|
Comments:
Post a Comment
|