Desire knows no bounds |
|
Tuesday, July 2, 2024 امروز دوباره روحیهمو از دست دادم. رفتم تو فاز اضطراب. یه بخشیش مال انتخابات ایرانه و مدام توی توییتر بودن. تماشای دور جدید وقاحت. به بخشیش هم مال اینه که ۱ جولای شده و من از ددلاینهایی که واسه خودم گذاشته بودم عقبم. شاید فردا بشینم سرشون، انجامشون بدم. شاید هم نه. نمیخوام تأیید کنم، اما یه خردهشم به شین ربط داره و به دور بودنش. چرا یه هو ته دلم خالی شده این دو سه روز؟ تا قبل شین کجا بودم آخه اصلا؟ امروز موندم خونه. دلم آرامش و تخت میخواست. صبح یه تیکه سمن گاشتم بیرون. روش چند قطره لیمو چکوندم و کمی نمک و فلفل و یه کم روغن آووکادو. گذاشتمش تو یخچال واسه عصر. شویدها رو شستم خرد کردم یه پیمانه برنج شستم خیس کردم دو تا خیار و یه گوجه و نصف پیاز قرمز رو شستم تبدیلشون کردم به سالاد شیرازی و همه رو گذاشتم تو یخچال. بعد کتابمو برداشتم رفتم دراز کشیدم تو تراس، زیر آفتاب. کتابو بستم چشامو بستم خوابیدم. اینکه لازمه یه کاری کنم با زندگیم داره اذیتم میکنه. دلم نمیخواد هیچ کار خاصی کنم. دلم نمیخواد کار کنم. از اون طرف میدونم مدت زیادی نمیتونم بدون کار کردم دووم بیارم. کارهای تهرانم هنوز هست، ولی به دلار که تبدیل میشه انگار نیست. این ماجرای کار بزرگترین چیزیه که در حال حاضر اذیتم میکنه. چیزای دیگه هم هستا، ولی به این بزرگی نیست. امروز مو ازم پرسید کارو چی کار کردی؟ اشتباه بود. دلم نمیخواست بپرسه ازم. هیچ کاری نکرده بودم. چیزی نگفتم. اما مکالمه که تموم شد تو چت براش نوشتم: آیم نات لیزی، آیم استیل استراگلینگ. مطمئن نبودم لیزی نباشم، اما مطمينم هنوز در حال دست و پنجه نرم کردنم تو مغزم. دارم انرژی زیادی رو از دست میدم. و خب، سن. چیزی نیست که بتونم بهش فکر نکنم. حالا فردا بیشتر راجع بهش مینویسم. |
|
Comments:
Post a Comment
|