Desire knows no bounds |
Monday, October 21, 2024 سید گفت داری پاستای گوجه و اسفناج درست میکنی؟ داشتم پاستای گوجه و اسفناج درست میکردم. یه جوری گفت داری پاستا درست میکنی که انگار الاناست برسه خونه. سید اما الان در دورترین نقطهی زندگیم بود و حتا توی زندگیم هم نبود. کنارش بود. استوریهامو دیده بود. گوجههای قرمز قاچشده و اسفناج تازه. استوری بعدی، گوجه و اسفناج درهمآغشته و آبانداخته توی تابه. پاستا رو آبکش کرده بودم که سید زنگ زه بود. وقت داری برای یه صحبت کوچیک؟ از ویکند گفتم و از شهری که زیر آفتاب میدرخشه و آدم روش نمیشه توش افسرده باشه. گفتم دارم با خارجیا معاشرت میکنم، عاقبت. گفت اوه، مگه وبلاگ و اینستاگرام خارجی هم داره؟ خندیدم. نه، گاهی هم با آدمای واقعی معاشرت میکنم. خندید. خوبه. نشانهی خوبیه. بعد حساب کردیم چرا نامههای کاغذی دیرتر از حد معمول میرسن. گفت میخواستم حرفای امروز رو هم بفرستم برات، اما گفتم وایستم ببینم قبلیه میرسه اصن؟ بیخودی نشینم به نوشتن. گفتم تو پشت سر هم بفرست. فوقش پس و پیش میرسن. فکر کن تو نامه بنویسی. یه چیزی بگی. بفرستی. فرداش اما داری چت میکنی و یه چیز جدید پیش میاد. پسفرداش تلفنی حرف میزنین و یه چیز جدیدتر. زندگی داره پیش میره، مکالمه همینجور، حسهاتون همینجورتر، در حالی که یه سری حرفهای ناگفته از یه تاریخی در گذشته، از همین چند روز پیش، چند روز بعد میرسن. تا برسن اما ممکنه رابطههه رفته باشه یه جای دیگه. و خب اون نامه، میشه «آینده در گذشته». عجیبه نه؟ خداحافظی میکنه. باید بره. میرم سراغ پاستا. یه آب میگیرم روشون و میریزم تو تابه. میریزمشون رو مایهی گوجه و اسفناج. دو ملاقه از آب پاستا رو اضافه میکنم و یه قاشق هم پنیر. میذارم یه کم قل بزنه مزهها برن تو هم جا بیفتن. پیغامش میرسه که کلاود فایو بگیر. کفش منظورشه. یه شوخی بد داشتیم سر هوکا. برای اینکه دیگه نتونه بهم بخنده پرسیدم چی بگیرم. گفت مثلاً کلاود فایو. لبخند زدم. همونیو گفت که خودم میخواستم جای هوکا بگیرم. از همفرکانسی خوشم میاد کلاً. حوصله ندارم این نوشته رو تموم کنم. دلم میخواد برم لب اقیانوس. در جوار اقیانوس آرام. کی فکرشو میکرد همجوار شیم؟ زندگی پر از رسیدن به رؤیاهای قشنگه. میرم لب اقیانوس. |
Comments:
Post a Comment
|