Desire knows no bounds




Wednesday, September 17, 2025

 ته دلم خالی‌ست. یک ماجرایی پیش آمده که انتظارش را نداشتم و بد موقعی را انتخاب کرده برای افتادن. اما رسم روزگار چنین است -سلام آقای وونه‌گات-. همیشه پای این‌جور مسائل که می‌آید وسط، ته دلم خالی می‌شود. آن‌قدر خالی که فکر کردم باید برنج درست کنم. برنج برایم به یک‌جور امنیت می‌ماند. آدم را سر صبر و پر و پیمان در آغوش می‌گیرد. انگار مامان بغلت کرده باشد یا مثلاً خاله‌ناهید. فیله‌ی مرغ با بروکلی، یا استیک و مارچوبه این حس را به آدم نمی‌دهند. این‌ها ازین‌دست بغل‌هایی‌اند که می‌دانی زیاد نمی‌پایند. که می‌دانی چند ثانیه بعد همان دست‌هایی که سخت در آغوشت گرفته، حالاهاست که بلغزد روی کمرت، بلغزد زیر لباست. برنج اما از آن بغل‌های واقعی‌ست. به هم‌آغوشی منجر نشد هم نشد. طولانی‌ست و فشار دارد و طمأنینه دارد و دست‌و‌دل‌باز است. سر صبر است و اجازه می‌دهد بمانی بی‌که احساس مزاحمت یا عذاب وجدان داشته باشی. 

ته دلم خالی‌ است. فکر کردم باید برنج درست کنم. برنج ژاپنی -بی نمک و بی روغن- با یک‌جور خوراک؛ قارچ و تره‌فرنگی و برش‌های نازک گوشت. دیدی هر آدمی باید همیشه یک چیزهایی داشته باشد توی یخچالش، که ته دلش گرم باشد خیالش راحت باشد که هستند، که داری‌شان؟ من؟ قارچ و تره‌فرنگی. قارچ و تره‌فرنگی تازه که داشته باشم توی یخچال، اغلب اوقات موفق می‌شوم اندوه‌ها و افسردگی‌هایم را تسکین دهم. میوه اما، یا کاهو یا ماست یا مربا یا زیتون این خاصیت را ندارند. آن‌ها فوقش آدم را کمی دل‌داری بدهند، در حد «متأسفم، می‌فهمم».

اسپیکر را می‌آورم توی آشپزخانه. نینا سیمون پلی می‌کنم. حالم بیش‌تر حال هایده است البته، ولی خب. تخته‌ی چوبی بزرگ را می‌گذارم روی کابینت. قارچ‌های قهوه‌ای را و تره‌فرنگی درشتی را که دیروز خریده‌ام می‌شورم می‌گذارم‌شان روی تخته. یک قطعه گوشت استیک هم داریم. کاغذ دورش را باز می‌کنم، یک تکه‌اش را می‌بُرم می‌گذارم کنار تره‌فرنگی. کره‌ی سیر، سس یاکی‌نیکو، سس سویا، و همین‌ها. در یخچال را می‌بندم. فردا پنج‌شنبه است. باید صبح به بانکم تلفن بزنم. دل‌شوره دارم. چاقوی بزرگ ژاپنی را برمی‌دارم. یک‌جوری که انگار هیچی نیست و مسلطم به اوضاع. قارچ‌ها را چار قاچ می‌کنم. نه صرفاً به خاطر واج‌آرایی، دوست دارم قطعه‌های قارچ توی غذا درشت باشد و بشود کامل جویدشان. تره‌فرنگی‌ها را هم فارسی‌بُر می‌کنم. همان‌جوری که ح درست می‌کرد، توکیو که بودیم. این چاقو و صدای خردکردن سبزیجات و صدای تخته، هر کدام دارند به زعم خودشان حالم را بهتر می‌کنند. نینا سیمون جواب نیست. نامجو پخش می‌کنم. صدای آشنا لازم دارم که دلم گرم شود. صدای نامجو حال صدای شوهرعمه‌ام را دارد آن روزی که پیغام داده بودم کار واجب دارم و وسط اتاق عمل تلفنم را جواب داده بود و گفته بود «پرسیدن داره اصلاً؟ عصر زنگ بزن مطب بگو دقیقاً چه مدارکی لازمه آماده کنم، فردا می‌دم فرشید بیاره دم در خونه‌ت». تلفن را که قطع کرده بودم حالم شده بود سوپ تره‌فرنگی. امن و آشنا.

زیر تابه را روشن می‌کنم، می‌گذارمش روی درجه‌ی ۴. هنوز قلق گاز برقی زیاد دستم نیامده، اما هر چی بخواهم بپزم درجه‌ی ۴ امن‌ترین است. درجه‌ی ۴ گاز برقی، حاشیه‌ی امن من با این جهان جدید است. حاشیه‌ی امن من با این آشپزخانه. حاشیه‌ی امن من با مرد. هنوز بلد نیستم بگذارمش روی ۳ یا ۵ و بتوانم با خیال راحت رهایش کنم. فقط ۴ است که قلقش را یاد گرفته‌ام. محافظه‌کار ولی کارآمد. نسبتاً کارآمد. یک تکه کره‌ی سیر می‌اندازم توی تابه. درجه‌ی گاز را می‌گذارم روی ۶. پای گاز که ایستاده باشم و حواسم شش‌دنگ که جمع باشد، می‌شود تا ۷ و ۸ هم بروم. حاشیه‌ی امن و گفتگوی رها و بی‌سرزنش و بی‌قضاوت اما؟ ۴. قارچ‌ها را می‌ریزم و زیر تابه را زیاد می‌کنم، ۸. نمی‌خواهم آب بیندازند. قارچ‌ها را سرخ‌شده و آغشته به کره دوست دارم. دوست دارم گوشت‌شان آب نینداخته باشد. عطر قارچ و کره که درمی‌آید، تره‌فرنگی‌ها را اضافه می‌کنم و همه را با هم تفت می‌دهم. زیر تابه را زیاد می‌کنم. ماکسیمم. این درجه را هر جای دنیا که باشم بلدم. تابه را یک چرخی می‌دهم و محتویاتش را خالی می‌کنم توی ظرف. با دستمال کف تابه را تمیز می‌کنم برش می‌گردانم روی گاز. ته تابه را با کره چرب می‌کنم و دو حبه سیر و یک شاخه رزماری و گوشت استیک. هر طرف دو سه دقیقه، نه بیشتر. برنج آماده است. کاسه‌ی ژاپنی را می‌آورم بیرون. شکوفه‌های یواش سفید دارد و یک تاش خاکستری دور کاسه. این کاسه و بشقاب‌هاش شبیه‌ترین ظرف این خانه‌ است به من. تکه گوشت را می‌گذارم روی تخته، کمی بماند. برنج را می‌کشم توی کاسه و یک گوشه‌اش مخلوط قارچ و تره‌فرنگی را اضافه می‌کنم. یک پیاله‌ی ژاپنی کوچک برمی‌دارم کمی سس یاکی‌نیکو می‌ریزم توش. گوشت روی تخته را برش می‌دهم. برش‌های نازک. توی گوشت صورتی و آب‌دار است. همان‌جور که دوست دارم. تخته‌ را یک‌وری نگه می‌دارم با پشت چاقوی ژاپنی برش‌های گوشت را هُل می‌دهم روی برنج‌ها. آب گوشت می‌رود که برود به خورد برنج. 

رسم این غذا این‌جوری‌ست که یک برش گوشت را برداری بزنی توی پیاله‌ی سس، سس رقیق، برگردانی‌اش روی برنج و هر دو را هم‌زمان با هاشی(چوب‌های ژاپنی مخصوص خوردن غذا) بپیچانی‌شان به هم لقمه کنی بگذاری توی دهانت. مزه‌ی گوشت خالص و برنج خالص و سس رقیقی که ساخته شده برای همین غذا. تا لقمه را آرام بجوی، با هاشی یک تکه قارچ و چند پر تره‌فرنگی برمی‌داری سرشان را می‌زنی توی پیاله در حدی که پَرشان بگیر به پَر سس، و اضافه می‌کنی به طعمی که هنوز توی دهانت تازه است. ترکیب بی‌نظیر. انگار داری با سرانگشت تنی را نوازش می‌کنی که خوب می‌شناسی‌اش.




Comments: Post a Comment

Archive:
February 2002  March 2002  April 2002  May 2002  June 2002  July 2002  August 2002  September 2002  October 2002  November 2002  December 2002  January 2003  February 2003  March 2003  April 2003  May 2003  June 2003  July 2003  August 2003  September 2003  October 2003  November 2003  December 2003  January 2004  February 2004  March 2004  April 2004  May 2004  June 2004  July 2004  August 2004  September 2004  October 2004  November 2004  December 2004  January 2005  February 2005  March 2005  April 2005  May 2005  June 2005  July 2005  August 2005  September 2005  October 2005  November 2005  December 2005  January 2006  February 2006  March 2006  April 2006  May 2006  June 2006  July 2006  August 2006  September 2006  October 2006  November 2006  December 2006  January 2007  February 2007  March 2007  April 2007  May 2007  June 2007  July 2007  August 2007  September 2007  October 2007  November 2007  December 2007  January 2008  February 2008  March 2008  April 2008  May 2008  June 2008  July 2008  August 2008  September 2008  October 2008  November 2008  December 2008  January 2009  February 2009  March 2009  April 2009  May 2009  June 2009  July 2009  August 2009  September 2009  October 2009  November 2009  December 2009  January 2010  February 2010  March 2010  April 2010  May 2010  June 2010  July 2010  August 2010  September 2010  October 2010  November 2010  December 2010  January 2011  February 2011  March 2011  April 2011  May 2011  June 2011  July 2011  August 2011  September 2011  October 2011  November 2011  December 2011  January 2012  February 2012  March 2012  April 2012  May 2012  June 2012  July 2012  August 2012  September 2012  October 2012  November 2012  December 2012  January 2013  February 2013  March 2013  April 2013  May 2013  June 2013  July 2013  August 2013  September 2013  October 2013  November 2013  December 2013  January 2014  February 2014  March 2014  April 2014  May 2014  June 2014  July 2014  August 2014  September 2014  October 2014  November 2014  December 2014  January 2015  February 2015  March 2015  April 2015  May 2015  June 2015  July 2015  August 2015  September 2015  October 2015  November 2015  December 2015  January 2016  February 2016  March 2016  April 2016  May 2016  June 2016  July 2016  August 2016  September 2016  October 2016  November 2016  December 2016  January 2017  February 2017  March 2017  April 2017  May 2017  June 2017  July 2017  August 2017  September 2017  October 2017  November 2017  December 2017  January 2018  February 2018  March 2018  April 2018  May 2018  June 2018  July 2018  August 2018  September 2018  October 2018  November 2018  December 2018  January 2019  February 2019  March 2019  April 2019  May 2019  June 2019  July 2019  August 2019  September 2019  October 2019  November 2019  December 2019  February 2020  March 2020  April 2020  May 2020  June 2020  July 2020  August 2020  September 2020  October 2020  November 2020  December 2020  January 2021  February 2021  March 2021  April 2021  May 2021  June 2021  July 2021  August 2021  September 2021  October 2021  November 2021  December 2021  January 2022  February 2022  March 2022  April 2022  May 2022  July 2022  August 2022  September 2022  June 2024  July 2024  August 2024  October 2024  May 2025  August 2025  September 2025