Desire knows no bounds |
Tuesday, September 23, 2025 «از کتاب رهایی نداریم» من عاشق کتاب خوندنم. بیاغراق از هیچ کاری بیش از کتاب خوندن لذت نمیبرم. چرا، فیلم دیدن و نوشتن و سفر هم هست؛ و دو تا چیز دیگه. اما کتاب خوندن همیشه شخصیترین و عمیقترین لذتمه. یادم نمیاد روزی رو بیکتاب سپری کرده باشم. از پنج سالگی شیفتهی خوندن بودم. یاد گرفته بودم کتابها رو از حفظ بخونم. اولینهایی که یادم میاد کتابهای کانون بود، سپس «کودک فلسطینی» بود که عموم برام میخوند و ماهی سیاه کوچولو و اولدوز و کلاغها، که عمهم. اولین مردی که عاشقش شدم رت باتلر بود تو بربادرفته؛ وقتی ۱۲ سالم بود. بعد عاشق بابالنگدراز شدم و بعد عاشق ناپلئون تو دزیره. دوران راهنمایی رمانخون بودم و دبیرستان کلاسیکخون و اون آخرا هم خداحافظ گری کوپر میخوندم و انجمن شاعران مرده و میلان کوندرا و شاملو و اسماعیل فصیح و عباس معروفی و شهرنوش پارسیپور. تا سالها «جان شیفته» رمان محبوبم بود و مجله فیلم قبلهی آمالم، و سینما، جادوی سینما. اصلاً ژاپن که رفتم، بخش بزرگی از زبان ژاپنیمو از طریق سینما یاد گرفتم. مدام فیلم میدیدم، به دوبلهی ژاپنی با زیرنویس انگلیسی. -اونوقتا اینترنت هنوز اختراع نشده بود- و تو دنیای خیالی خودم زندگی میکردم. ادبیات، سینما، و بعدتر نوشتن. من کتاب زیاد میخونم، خیلی زیاد. این یکی دو سال آخر چندتا نویسنده رو بیشتر از بقیه دنبال کردهم: هاروکی موراکامی (رمانهای قطورش)، میهکو کاواکامی، آنی ارنو، الیزا گبرت، کاترین لیسی و آندره آسیمان. یه تعداد کتاب ثابت هم دارم، که سالهاست کتابهای بالینیم محسوب میشن. خونوادهمن: «خاطرات سیلویا پلات» «یادداشتهای روزانه»ی ویرجینیا وولف «کتاب دلواپسی» فرناندو پسوآ «اتاقی از آن خود» ویرجینیا وولف «روزها در راه» شاهرخ مسکوب «شب یک شب دو»ی بهمن فرسی «چرا ادبیات» یوسا و دو تا کتاب باریک از بیژن نجدی: «یوزپلنگانی که با من دویدهاند»، و «دوباره از همان خیابانها» این کتابا هر جا پایین تختم باشن اونجا «خونه»ست، اونجا میتونم «بنویسم». |
Comments:
Post a Comment
|