Desire knows no bounds |
Monday, September 15, 2025 اگه پارتنر یا رابطهی معاصر داشته باشی، داشتن اون رابطه با وبلاگ پابلیک داشتن در تعارضه؛ همچنان بعد از اینهمه سال. و در جهان وبلاگ، هنوز هیچ راهی اختراع نشده که پارتنر آدم وبلاگ آدم رو نخونه یا منِ نویسنده رو از منِ پارتنر جدا کنه. این همیشه غصهی بزرگ من بوده و هست، که مجبور باشم بین پارتنر و وبلاگم یکی رو انتخاب کنم، اونم برای منی که علاقمندیهام خلاصه میشه تو نوشتن و رابطه و سینما و سفر. به عبارتی اگه برم تو رابطه، نصف علاقههام تحتالشعاع قرار میگیره. اونم برای منی که اغلب اوقات، وسوسهی نوشتن از چیزهایی که نباید، بازیگوشی توی متن و بازی کردن با کاراکترها و اتفاقهای متن، یکی از جذابترین قسمتهای نوشتنه برام. یکی از جذابترین قسمتهای زندگیمه. جوری که حتی مخاطب خاص اون نوشته هم دقیقاً متوجه نشه چی به چی شد. یه بار یه چیزی نوشتم راجع به صحنهای که توش یه مردی داشت با خودنویسش یه چیزی مینوشت. جوری دستهای مرده و بوی ادکلن و دستخط و جعبهی سیگارشو توصیف کرده بودم که دوست اون زمانم باهام بههم زد، چون شک نداشت این آدم و این صحنه وجود خارجی داشته؛ در حالی که اون آدم و اون صحنه هرگز وجود خارجی نداشت. من از تموم شدن اون دوستی خیلی ناراحت شدم، اما از تأثیرگذاری و باورپذیری توصیفهام توی متن خیلی خوشم اومد. این اونجاییه که من میمیرم براش و در عین حال اونجاییه که همیشه دچار «زوال» -سلام مو- هم میشم به خاطرش، توأمان. |
Comments:
Post a Comment
|