Desire knows no bounds |
Tuesday, September 23, 2025 سید میگه اگه بری ایران، دیگه برنمیگردی اینجا. میگه کانادا واسه تو مثل یه کفش تنگه، که اذیتت میکنه ولی الان که یه مدت طولانی پاته دیگه عادی شده برات. بری ایران کفشه رو دربیاری دیگه عمراً حاضر باشی برگردی، حاضر شی پات کنیش دوباره. نمیدونم چرا باید به کفش تنگ عادت کنم. نمیدونم چرا باید واسه سید مهم باشه. نمیدونم دقیقاً دلم میخواد با زندگیم چیکار کنم. میدونم دلم میخواد کار خاصی نکنم باهاش. اینو میدونم فقط. آها. اینم میدونم که دلم میخواد فریلنس -هرجای دنیا که باشم- از کانتنت و محتوا پول دربیارم و مجبور به جغرافیای خاصی نباشم. و دلم میخواد با اونی که دوسش دارم زندگی کنم، دلم میخواد مواظبش باشم. این دوتا رو خوب میدونم. |
Comments:
Post a Comment
|