Desire knows no bounds |
Tuesday, September 9, 2025 برای من مهمترین ابزار نشوندادن احساسات، کلمهست. کلمه؛ و بوسه. از من بپرسی، «آنجا که کلام از گفتن بازمیایستد، بوسیدن آغاز میشود.» بوسیدن، بیپرواترین ابزار پرستشه. بیپرواترین ابزار اعتراف. و بینیازترین، از توضیح و از تفسیر. زبان و ادبیاتِ بوسه، از لحظهای که هنوز شروع نشده تا بعد، تا ساعتها بعد که ادامه پیدا میکنه و تا لحظهای که تموم میشه، بیواسطهترین مکالمهی عاشقانهست. بیکلامترین و پرگوترین، توأمان. اون تمنای تنها، اونجا که راه گریزی نداری جز اینکه هوایی که دیگری تنفس میکنه رو نفس بکشی، اون «رو نشان دادن» و اون فاصله گرفتن و اون بازبرگشتن، اون لحظههای نامطمئن که هنوز حوالی مماسبرلبها پرسه میزنی، اون فشارها و پاپسکشیدنها و منتظرموندنها، اون ادبیات ظریف آمیختگی. از این مدل بوسه که حرف میزنم، نمیتونم یاد یه خاطرهی دور نیفتم. طبقهی چندم یه آپارتمان قدیمی. نشسته بودیم فیلم ببینیم، با بعیدترین آدم دنیا، اون زمان. رفتم تو وبلاگم سرچ کردم بوسه. حتماً نوشتهمش. درست فکر میکردم. ژوئن ۲۰۰۸ «...خاطرهی من اما برعکسه. همیشه فکر میکردم با اون آدم هیچ زبون مشترکی نخواهم داشت. نقاط منفیمون مشترک بود فقط... بعد اما یادمه اون شب، وقتی برای اولین بار بوسیدمش، همهچی با تصوراتم فرق داشت. از معدود دفعاتی بود که یه آدم تو اولین بوسهش اینجوری شبیه من بود. واکنش لبهاش با من یکی بود. عکسالعملهاش بدهبستونهاش زمانبندیهاش عین من بود. انگار شراب، آروم و طولانی و سر صبر. برام عجیب بود این آروم موندنه. این عجله نداشتنه. این طولانی آروم موندنه. یادمه با خودم گفتم مال اینه که عاشق هم نیستیم. کنجکاویم فقط. برا همین اینقدر آروم و مطبوعه. برای همینه که... طولانی شد. خیلی طولانی. ساعتها. تانگوی لبها...» امروز، یه ویدئو فرستاد برام*. ویدئوی یه بوسهی نرم و طولانی بود. زیرش نوشت «فکر کردم فقط تو میفهمی.» *مرد توی خاطره رو میگم. رفتم تو وبلاگم بوسه رو سرچ کردم خاطرههه رو پیدا کردم. ۱۷ سال گذشته بود از اون شب. پشیمون نشدیم هم. هیچوقت. |
Comments:
Post a Comment
|