آهو نمیشوی بدین جستوخیز، گوسِپند |
|
Tuesday, October 7, 2025 یکی از بزرگترین درسهایی که تو مهاجرت یاد گرفتم، این بود که زبونِ منی که تازه از ایران اومده، با زبون ایرانیهایی که سالهاست اینجان متفاوته. تصور من این بود که لنگويج بَریِر بین زبان فارسی و غیر فارسیه، حال اونکه متوجه شدم یه بریر دیگه هم وجود داره، زبان کامیونیتیای که داشتی تو تهران درش زندگی میکردی، با سایر کامیونیتیها، با آدمهای بیرون اون کامیونیتی. اولها -هنوز هم حتی- هی جا میخوردم از این تفاوتهای عمیق زبانیمون، از این تفاوتهای جهانمون. حالا اما متوجه شدم اون اختلافی که من با بقیه دارم، به خاطر همون جامعهی کوچیکیه که داشتم توش زندگی میکردم. خیلی کوچیکتر از مقیاس کشور، شهر، یا حتی طبقهی اجتماعی. من تو تهران داشتم سالها تو جامعهی کوچیک خودم با تعدادی آدم زندگی میکردم که همه شبیه هم بودیم و مثل هم فکر میکردیم و همه تو یه حباب عقیدتی بودیم. یادم رفته بود بیرون از اون اجتماع کوچیک، اجتماع دیگهای هست که نه تنها ممکنه زبون منو نفهمه، که ممکنه بارها و بارها من رو اشتباه برداشت کنه. یه روی دیگهی سکه هم هست. اون همزبانی من و آدمهای دور و برم باعث شده بود نسبت به یک سری چیزهای بیتفاوت باشم. یا اصلاً حواسم بهشون نباشه. اینجا که اومدم اما، پامو که از اون دایره بیرون گذاشتم، تو حرف زدن انگار دارم از میدون مین رد میشم. باید حواسم رو جمع کنم چی بگم چی نگم در چه موردی حرف بزنم در چه موردی نه. این باعث شده حساسیتهای زبانیم بره بالا، که به نوبهی خودش بد نیست. از اونور اما درنهایت منجر شده به این که اغلب خودم رو سانسور کنم و مثل نسخهی تهرانم نباشم. این کمحرف و منزویم کرده. این باعث شده راجع به اغلب چیزها حرف نزنم راجع به اغلب چیزها وارد گفتوگو نشم و در مورد همهچیز سکوت پیشه کنم. ماها تو تهران لیبرالتر بودیم، آدما اینجا بایاستر و جزمیترن. |
|
Comments:
Post a Comment
|