Desire knows no bounds |
Tuesday, March 5, 2002
كم كم داره باورم ميشه كه مي تونم يه چيزايي رو تو آدما عوض كنم كه اصلا فكرشم نمي كردم!...مثلا اينكه اون دفتر رو افتتاح كني و حتا توش هم بنويسي!...يا اون كتاب “ف.ا.ب“ رو با اين سرعت(البته منظور از سرعت،سرعت تو مقياس توه كه مثلا دو هفته ش معادل يه روز منه!)بخوني!...و عجيب تر از همه تويي كه اهل ديدن فيلم ايراني نبودي “روسري آبي“ رو فقط بعد از سه شب ببيني!...مطمئنا هيشكي جز خودت از خوندن اين نوشته ها نمي تونه ميزان تعجب منو حدس بزنه!و خوشبختانه تو هم كه اصلا اينطرفا پيدات نميشه(منظورم شهر وبلاگ هاست) ...تازه اخيرا حواست به pause ها هم هست!!!...خلاصه كم كم دارم يه سيستم non reaction رو فعال مي كنم!...خوش به حال user هاي بعدي(D :)
الان مي دونم كه منو حتما بنفش مي بيني(اصلا خوب شد ياهو اين غول بنفشه رو گذاشت تو مسنجر و كار تو يكي رو راحت كرد!)،ولي خودمونيما،اگه اون برج تجارت جهاني به جاي سپتامبر،مثلا نوامبر يا دسامبر منفجر مي شد،ممكن بود الان ديگه تو اينجا نباشي...و قطعا منهم اينا رو نمي نوشتم...اونوقت چقدر همه چي فرق مي كرد...شايد هم بهتر بود كه ...نمي دونم...دارم آهنگshape of my heart رو گوش ميدم(sting ،موزيك متن فيلم professional يا همون لئون خودمون)...و مشكل اينجاست كه هر موجود تقريبا غول پيكري كه چشمهاي درشت و مهربون داره و از ظاهرش هم نميشه فهميد كه چي تو دلش مي گذره( مثل لئون)،منو ياد تو مي ندازه...يا معاون كلانتر كه پشت ستارهء حلبيش قلبي از طلا داره...چقدر شاعرانه شد!!! اولين باري كه وبلاگ ها رو خوندم،پيش خودم فكر كردم چه خوب،آدم ميتونه اينجا هر چي دلش بخواد بنويسه،بدون اينكه كسي بفهمه كي اينا رو مي نويسه،مثل دفتر خاطرات هم نيست كه آدم مجبور باشه يه جايي كه عقل هيشكي بهش نرسه قايمش كنه و ... .خلاصه دو سه روز اول هنوز داشتم ذوق مي كردم.بعد يكي از دوستاي اينترنتيم پاشو كرد تو يه كفش كه اراجيف منو بخونه...(نقطه چين!)...پيش خودم گفتم خوب اينكه از خودمونه...نميشه كه بهش نگم...بعدش خودم محترمانه آدرس رو به دو نفر ديگه هم دادم چون اينجوري سنگين تر بودم،يعني نمي دادم هم اونا از من زودتر اينجا رو كشف كرده بودن!...بازم مشكلي نبود،چون همهء چيزايي رو كه اينجا مي گفتم،اونا مي دونستن...اما...اين جناب لامپ و خورشيد خانوم كاسه كوزهء ما رو ريختن به هم!!!...آخه من يه خواهر دارم كه اونم اينترنتي يه...خودم هم اين وبلاگ ها رو بهش معرفي كردم،البته اون موقعي كه منم فقط مي خوندم و خودم چيزي نمي نوشتم...وقتي شروع كردم به نوشتن،مطمئن بودم كه خواهرم هيچ وقت گزارش به وبلاگ من نميفته.چون اون معمولا فقط وبلاگ هاي معروف رو مي خونه...همه چي هم داشت خوب پيش مي رفت كه يه روز لامپ اشتباهي از اينورا رد شده بود و لينك منو گذاشت تو وبلاگش،دو روز بعد هم خورشيد خانوم همين كارو كرد...خواهر منم كنجكاويش تحريك شد و اومد ببينه اين آيدا كيه و چي نوشته...اينجوري كه خودش تعريف مي كرد،اولش كه شروع كرده به خوندن،پيش خودش فكر مي كنه كه چه جالب،اين چقدر شبيه منه...بعد كم كم كه پيش مي ره ديگه مطمئن مي شه كه نه خير،شبيه نيست،خودشه!و خلاصه اومد پيروزمندانه اعلام كرد كه كشفم كرده!...اين كامپيوتر و اينترنت هم بد چيزيه ها،يه اپسيلون privacy هم واسه آدم باقي نمي ذاره...به قول enemy of the state تو اين دور و زمونه،اسرار خصوصي فقط زماني امن هستن كه به محدودهء مغز و كاسهء سر ، محدود باشن.از اونجا كه بيان بيرون ديگه حريم خصوصي مفهومي نداره. |
Comments:
Post a Comment
|