Desire knows no bounds |
Saturday, April 27, 2002
می دونی...داشتم فکر می کردم درسته که اون پنجره، توی یک دیوار سنگی اسیره، اما این اسارت یه جورایی بهش هویت داده، یعنی اگه این اسارت رو ازش بگیرن، دیگه اون پنجره نیست... اگه دیوار فرو بریزه، درسته که پنجره آزاد می شه، اما دیگه اون پنجره نیست... حالا بین "بودن، در نقش یک پنجرهء اسیر، که در واقع این بودنش رو به اسارتش(به دیوار) مدیونه"، و یا "نبودن، فروریختن به نام آزادی، از دست دادن موقعیت پنجره بودن ( بدون اینکه بدونه اصلا آیا می تونه چیز دیگه ای جز پنجره باشه یا نه) " کدوم رو باید انتخاب کنه؟... رضایت بده به وضع موجود و منتظر معجزه بشینه... یا بودنش رو رها کنه و آزاد بشه به قیمت همه چیز... کدوم؟... کدوم؟ ... کدوم؟؟؟...
|
Comments:
Post a Comment
|