Desire knows no bounds |
Monday, May 27, 2002
گفت : ... از اون روز حالش خرابه ... الان اينجاست ، نگرانته ، می خواد باهات حرف بزنه ...
گفتی سلام گفتم سلام ! گفتی : لپ تاپت درست شده ، اگر خواستی بهت بدمش گفتم مرسی گفتی : رم و هاردش اشکال داشت گفتم خوب ؟ الان سالم شده ديگه ؟ گفتی اوهوم ( به سبک خودم ) گفتم آها ! گفتی در هر حال هر وقت خواستی می تونم بهت بدمش گفتم باشه ، ميام می گیرمش گفتی موفق باشی گفتم مرسی گفتی خدانگهدار نگفتم تا بعد گفتم خداحافظ ... گفتم شا يدم بگم با پيک برام بفرستيش ... ... شهرزاد رو درک می کنم ... سنگود . |
Comments:
Post a Comment
|