Desire knows no bounds |
Wednesday, May 8, 2002
* من نمی توانم ابرها را برایت به چنگ آورم
و یا به خورشید برسم من هرگز آن کسی نبودم که تو می خواستی... متأسفم از اینکه رویای تو را تعبیر نکردم ، من تنها برایت آوازی خواندم و گذشتم... این تنها کاری بود که از دستم بر می آمد مرا ببخش!... * بودن یا نبودن مسأ لهء لعنتی این است! این سوال لعنتی باعث میگرن و سوء هاضمهء من شده است... « شل سیلوراستاین » کتاب "هملت" به روایت مردم کوچه و بازار |
Comments:
Post a Comment
|