Desire knows no bounds |
Monday, June 10, 2002
هی ازم می پرسن چه جور آدميه (بود) ؟ ... خوب چی بگم ... شايد بشه گفت :
بزرگ بود و از اهالی امروز بود و با تمام افق های باز نسبت داشت و لحن آب و زمين را چه خوب می فهميد . صداش ، به شکل حزن پريشان واقعيت بود . و پلک هاش ، مسير نبض عناصر را ، به ما نشان داد . و دست هاش ، هوای صاف سخاوت را ورق زد و مهربانی را ، به سمت ما کوچاند . به شکل خلوت خود بود و عاشقانه ترين انحنای وقت خودش را برای آينه تفسير کرد . و او به شيوهء باران پر از طراوت تکرار بود . ... ولی نشد که روبروی وضوح کبوتران بنشيند و رفت تا لب هيچ و پشت حوصلهء نورها دراز کشيد و هيچ فکر نکرد که ما ميان پريشانی تلفظ درها برای خوردن يک سيب چقدر تنها مانديم . خوب ... به نظر من اينه . حالا لابد می پرسين چه شکليه ؟ ... عکسش هم ايناهاش ، همين پائين : |
Comments:
Post a Comment
|