Desire knows no bounds |
Sunday, March 12, 2006
اصنا، اين آقای کَد يکی از سوئيت ترين استادهاييه که تا حالا ديده م. از اون آدم های به ظاهر بی تفاوت ِ در باطن تيز و حواس جمع که هی می خواد قاطی نشه، اما نمی شه!
بعد امروز که اومد پای مونيتور سوال ucs رو جواب بده، فيگور دستش و اون خنده هه ش ديگه اصن آخرش بود. شومينه ش هم! اون حرکت بالاش کلی الگانت بود. ××××× فقط منتظرم ببينم دکور يک چه جوری می خواد نمره بده! ××××× من هنوزم صبحانه ی اردک آبيمه که! ××××× آسمون امروز بالای قيطريه دقيقن رنگ اين پيرهن مردونه آبی ساده ها بود که پوشنده ش يه شيکم گنده هم داره. يه آبی خوب مهربون دوست ساکت تنبل. آفتابش هم لم داده بود رو زمين. دقيقن يه وری آروم. دوستش می داشتم کلی. ××××× بعد از فاينال فردا يعنی تا سه ماه امتحان-لس می شم بالاخره؟؟ ××××× دلم يه مسافرت ده روزه ی بی هياهوی آروم خواسته. نداريم اما که. ××××× راه هايمان حتا اگر گم شوند ميان هزار شاه راه و بی راه ما اما يکديگر را هرگز گم نخواهيم کرد ××××× اگر دستم را بگیری آن قدر با تو راه می آیم تا تلافی کنم گر نه آن قدر خواهم آمد تا دستم را بگیری. |
Comments:
Post a Comment
|