Desire knows no bounds |
Friday, March 10, 2006
دستهای تو
مرا به خدا میرساند و دستهای من مرا به تو. ... نه اینکه دلتنگ نشده باشم، نه فقط میخواستم بدانی آره آقای من! انگار که ساعت از همان اول بی قرارتر از من بود که نفهمیدم چرا یکباره معنیاش از زندگی من افتاد ... می دانی؟ هیچ کدام از اینها را که گفتم اصلاً نمیخواهم فقط باش همین. ... شعر میشوی بخوانم تو را بالای دار؟ شير میشوی بنوشم تو را در کودکیام راه بيفتم کوچه به کوچه نشانت دهم؟ دستم را بگير گم نشوم نترسم. ... من نهنگم؟ يا عشق تو؟ نامم را صدا کنی آمدهام آمادهام سوت بزنی برمیگردم تا نفسهات را بشمرم فقط بگو آ... آه در اين اقيانوس آرام میخواهم ببينم چه تغييری کردهای در همين يک نفس در همين چشم بههم زدن. ... بيا برگرديم به عصر حجر بيا پاياپای معامله کنيم مثلاً من سيب شکار کنم تو سرم را توی دامنت بگير من اسب رام کنم تو روی ديوار تنم نقاشی بکش با انگشت طلوع خورشيد را به من نشان بده غروب خودم در تنت غرق میشوم تا نبينم جهان نا امن شده توهينآميز و نا امن. ... وقتی نيستی میخواهم بدانم چی پوشيدهای و هزار چيز ديگر. ... خندههای تو کودکیام را به من میبخشد و آغوش تو آرامشی بهشتی و دستهای تو اعتمادی که به انسان دارم ... چقدر از نداشتنت میترسم بانوی من! حاضرم همهی دنيا را ساکت کنم تا تو در آغوشم آرام بخوابی. حالا تب تنت را ببوس روی تن من. ... موهام خيس خيس است. بپيچمش به انگشتهای تو؟ نمیدانم. میخواهم بيايم توی بغلت. با لباس بيايم؟ نمیدانم. میخواهم شروع کنم به بوسيدنت. تا هميشه؟ ... کف دستهام را بر صورت پنجره سرد میکنم. ... دوری تو مزهی قبر میدهد چقدر! اين گلدان هم پژمرد کسی آبش نداده بود. دستهات توی دستهام بود و بيدار شدم... میخواهم باز چشمهام را ببندم. سراسيمه میآيی خودت را میسپاری به دستهای من. با تنت چکار کنم؟ ... پلک میزنم و به سقف خيره میشوم. با نبودنت چکار کنم؟ ... عباس معروفی |
Comments:
Post a Comment
|