Desire knows no bounds |
|
Friday, December 22, 2006
به يِمن دامن جديده، کلی ايمپرسيو ظاهر شدم و ميهمانی يلدايی مطبوعی را گذراندم!!
فکرشو بکن! يه دامن چه همه شخصيت آدمو میتونه تحتالشعاع قرار بده! هرچند که دیشب عملا بقيهی مدعوين زير سايهی حضور پررنگ "الف-ميم" کاملن حضور محو و کمرنگی داشتن! نه که از اول تا آخر از کنار من جم نخورد، اينه که کاملا تمام موقعيتهای ديگه رو از دست دادم در کمال بدشانسی! آخرش هم به اين نتيجه رسيديم که ما دوتا شانس آورديم فاميليم با هم، وگرنه بیشکلی با هم دوست میشديم و دوستیمون هم از اون مدل دوستیهای پردردسر غليظ خطرناک اينا میشد. حالا قرار شده يه وقتی در آيندهی خيلی دور يه امتحانی بکنيم! برا نقشهمون فال هم گرفتيم، اين اومد: گرم از دست برخيزد که با دلدار بنشينم --- ز جام وصل می نوشم ز باغ عيش گل چينم!! فالمو هم دوست داشتمش کلی، با اينکه يه نمه غمگينانه بود. دارم از زلف سياهش گله چندان که مپرس |
|
Comments:
Post a Comment
|