Desire knows no bounds |
|
Tuesday, May 1, 2007
اصطيصال
"من میرم چون برای هيچکس ديگه اهميت ندارم، مخوصوصا تو." تو تمام اون خيابونای تاريک، تو کوچه پسکوچهها، تو کلانتری، تو مغازهها، حتا تو ساندويچ فروشی دم خونهمون، همهش فقط به اين فکر میکردم که پيداش کنم بهش بگم چهقد برام مهمه. امشب وقتی فونبوکم رو از بالا به پايين ده بار مرور کردم که خدايا، به کی زنگ بزنم؛ فهميدم تنهايی چهقدر بیرحمه. امشب استيصال من دو تا صاد داشت، و حتا يه دونه هم ط دسته دار. |
اول! اينكه خط آخر عالی بود.
Nabinam TANHA bashi echghi joonam :(
Delam Tange barat, nemidooni cheghad :x
:(
باور کن!
م.م
م.م
من از خیلی وقت پیش تر ها به خیلی چیز ها دیگه عادت کردم . فقط خودم و زدم به اون راه .
در ضمن اصلن دلم نمی خواست یادداشت شخصی بذارم برات ولی خب چون به ذهنم اومد یهو گفتم دروغه اگه ننویسمش.